شاعر اگر بودم

شاعر اگر بودم
گنجوی مانندی می شدم
تو هم لیلی شعرهایم
آنگاه
اشعار منظومم
همه از عشق به تو می گفتند
و از عشق ماه به آسمان

و گل به بوستان...

داود دوستی

می توانم سالها بی آنکه چیزی به تو بگویم

می توانم سالها
بی آنکه چیزی به تو بگویم
همینطور دوستت بدارم
چشم در چشم
با صورتی یخی
سرد و بی احساس
بنشینم و پنهان از تو
به کمترین اشاره ای
در خود فرو بریزم
سیمرغ هزار پاره ای باشم

پریشان
در پی آن یک گم شده
که آن هم تو باشی...


داود دوستی