چه دلتنگم برای آن نگاه آخرین بارَت

چه دلتنگم برای آن نگاه آخرین بارَت
و آن اشکی که می بارید بر آن اندوه بسیارَت

دَمادَم می وزد گاهی نسیم تو به کوی دل
و باران می شدم هر شب به نذر قلب بیمارَت

به کُنج دل که سودای غریبی کرده ویرانم
و می سوزم مثال شمع برای وقت دیدارَت


خوشا کوچه که درگیر تمام با تو بودنهاست
نه مثل من که جا مانده به تعبیر دل زارَت

کما کان حاصل دردم در این کُنج خراباتی
شدم شیدای بی پروا اسیر چشم غم بارَت

هراسان حال و شوریده مرا موج غضب کردی
و خود فهمیدم از روی نگاه سرد خون بارَت

غزل گفتم که شاید در نظر آری نگارم را
گرفتی از من باران تو طعم خوب دیدارَت

اصغر بارانی زاده

هوای آمدن هم داری آیا؟

هوای آمدن هم داری آیا؟
به دل مهر دلم را داری آیا؟
دلت بهر دلم آیا تپیده؟
وطعم تلخ غربت را چشیده؟

دلت آیا ندای عشق فهمید
ندای عاشقی که عشق ورزید


گمان بردم که اهل عشق هستی
تو هر عهدی که میبندی شکستی

بیا جانا تو رسم عشق ادا کن
خودت را از همه عالم رها کن

بیا عشق دلم ای یارم عمار
تویی مرحم به جان و روحِ بیمار

زمین دیگر نباشد جای این تن
و دل دیگر ندارد طاقت من...

مرا اسب سپیدی همچنان هست
شهادت را نصیبی همچنان هست

بیا جانا بده جامی ز لعلت
بیا جایم بده در کنج قلبت


کدامین عشق ؟عشقی نیست در کار ...
کمی هم میکنی مارا بدهکار

همان عشقی که آرام است و خاموش
بصیرت کن صدایش میرسد گوش

هوای گفته هایم را تو داری؟
و مفهوم غزل هایم تو دانی

بیا دلخون شده از هجرت عمار
بیا محزون شده دل بی تو ای یار

تو آیا دلبر دنیا ندیدی؟
عشق مجنون به لیلا ندیدی

نشسته بر دلم آه نهانی
از آن اندیشه های ناگهانی

اخر این عشق جانم را بگیرد
ز درد عشق همین شاعر بمیرد.


رامیلا جمشیدی

مرا ببخش که در هر نفس به یاد توام

مرا ببخش که در هر نفس به یاد توام
که دستم از تو قلم می‌زند عزیز دلم

مرا ببخش اگر این امید واهی من
بهانه دست غزل می‌دهد عزیز دلم

مرا ببخش اگر هر دقیقه و هر جا
هوای تو به سرم می‌زند عزیز دلم


مرا ببخش اگر خواب‌های نیمه شبم
هنوز بوی تو را می‌دهد عزیز دلم

مرا ببخش اگر قلب پاره پاره هنوز
به عشق دیدن تو می‌تپد عزیز دلم

مرا ببخش اگر که کبوتر دل من
به شوق بام تو پر می‌کشد عزیز دلم

مرا ببخش که بخشیدن تو امیدی
برای روی تو دیدن دهد عزیز دلم

مرا ببخش که بخشیدنت بهانه ی من
برای از تو سرودن شود عزیز دلم

امیرحسین بادنوا

دوست دارم دیدنت ، خندیدنت را بیشتر

دوست دارم دیدنت ، خندیدنت را بیشتر
توی عطر نرگسی رقصیدنت را بیشتر

مخفیانه پشت دیوار قدیمی ، نرم نرم
از انار سرخ باغم چیدنت را بیشتر

پچ پچت را در مراسم ، چادرت را در نماز
گاز میگیری لبت ، ترسیدنت را بیشتر

با لباس نو شب عید و گل لبخند ماه
پیش آیینه کمی چرخیدنت را بیشتر

در کنار آش نذری کشمش مشکل گشا
خواهد این همسایه آری دیدنت را بیشتر

هر شب جمعه به گلزار و مزار آشنا
آب بر قبر و دلم پاشیدنت را بیشتر

فعل عرفان داشتم شد ، دفترم فهمیده بود
داشت شعرم درد نا فهمیدنت را بیشتر ..

عرفان اسماعیلی

محبت کن بی محابا

محبت کن بی محابا
که این دهر عاشق کُش
چون درنای امیدعادت می دهد به انزوا
بال پرواز دلی اگر شده ای
رنگین کمانِ خاطری اگر کشیده ای
مبادا ساقطش کنی با قیچی تنگ نظری
یا چون گرد بادی بی موقع
از آسمان دلش بزدائی رنگ رفاقت،
لبخندی بزن، مهری بورز

آب کن یخ انجماد خود خواسته را
که این دهر عاشق کُش
هرگز نخواهد فرستاد ترا....دگر باره پیِ عاشقی

علیزمان خانمحمدی

منم مجنون ولی لیلا ندارم

منم مجنون ولی لیلا ندارم
بدون دلبرم معنا ندارم

شبیه یک چک سنگین بانکی
که پر پولم ولی امضا ندارم

شبیه یک نخود هستم همیشه
که مثل موش یک صحرا ندارم

به هر کس هر چه دارم، هر چه دارم
برای هر که هستم ، جا ندارم

مهدی سلمانی

درِ دل را ، برای غمگساری در عزا وا کن

درِ دل را ، برای غمگساری در عزا وا کن
مُهیّا شو برای گریه ، قفلِ سینه را وا کن

سرِ این نافه را پیشِ غزالانِ جهان بگشا
به دل های پر از خون ، حرفِ آن درد آشنا وا کن

گرانی میکند آن بند ، بر بالِ پریزادان
به این نازک بدن رحمی نما ، بندِ قبا وا کن

نسیمِ مصر در پیراهن از شادی نمی گنجد
گریبانی به دست افشانی بادِ صبا وا کن

همیشه از شکایت نامه ی ما سنگ می نالد
اگر خون گریه خواهی کرد ، پس مکتوبِ ما وا کن

ندارد بی قراری حاصلی ، الّا پشیمانی
شبیه موج باش و سینه در بحرِ بلا وا کن

نسیمِ نا امیدی ، در بهاران صد خزان آرد
در ایّامِ برومندی ، درِ بستانسرا وا کن

به این ظلمت سرای فقر و فانی چشم اگر بستی
شبیه خضر ، بر سر چشمه ی آبِ بقا وا کن

بخواهی یا نخواهی ، درد جا وا می کند در دل
تو از رغبت برایش در حریمِ سینه جا وا کن

جواد مهدی پور

عاشق خامت شدم من دین و ایمانم برفت

عاشق خامت شدم من دین و ایمانم برفت
طالب جانت شدم من عهد و پیمانم برفت

عارف رویت شدم من کاشتی دردل سخن
شاعر نامت شدم من شرح طوفانم برفت

تابع کویت شدم چون خود بدانی عاشقم
تارک کویت شدم من نقش عرفانم برفت

فاخر عالم شدی چون خاک پایت من شوم
عاشق مویت شدم من طرح برهانم برفت

پاک ومعصومی تو حتی در رواق جان من
شارع راهت شدم من شاخص جانم برفت

جعفری با نقد عشقت خود ستانی گر کنی
ناطق شعرت شدم من چشم گریانم برفت

علی جعفری