امانتدار یک قدرت ز ســــــــوی خالق خویشم
که شاهنشاه این گردون ز بهرش آیدش پیشم
خدا خواهد امانت را به اهــــــــل دل روا دارم
کمان و تیر و شمشیرم هراســد از بُن و کیشم
مرا دردی خدا داده که مرهــــــــــم آورد نیشم
خدایی را خدا داده به برگ و ساقه و ریشــــم
چه سان کوته نگر هستند که می آید مرا عارم
مرا مُردن عزیز آید خدا داند که من بیـــــــشم
رضـــا اســـــــمائی
.....اشک بر حسین......
پدرم
دستمال سفیدش را
در کاسه مسی
شست.....
آب کاسه را
پایه گلهای خانه
می ریخت
پرسیدم
این چه رازی ست،...
با اشک جواب میداد
راز نیست
تطهیر گناه مسلمین
با اشک بر
حسین است
با اشک بر
حسین است
سیاوش دریابار
یک نفر خواب پریشان مرا نقد کند
من همانم که به دنبال طلا میگردم
ولی این معدن ها پر از الماس حقیقت بودند
و من این را نمی دانستم
ای کاش که من یک پشه بودم
که با دست زدن می مُردم
و جایزه اسکار شادترین مرگ
به من رخ میداد
من درون قفس آزادی میخوابم
یک نفر خواب پریشان مرا نقد کند
سودا شهریاری
مضراب چشمانت
چه زیبا می نوازد
قلبم را
سیدحسن نبی پور
دیوانه ای زانو زده از وزنِ سَنگینِ جُنون ...
افسانه ای لَب پَر شده در لابِلایِ عَصرِ خون ...
تا اِبتدایِ اَشکِ حوض یک قَطرِه مانده نازنین ؛
وقتی که سَر خَم می کُند فوارِه ای آلالِه گون ...
احسان پیرحیاتی
تو ای شب سیاه سربی
امشب دالان های تاریک پس کوچه ها ی شهر
جولانگاه توست.
اکنون خوب نظاره کن .
سحر نزدیک است.
بامدادان از ستیغ بلند قله ها ، خورشید طلوع خواهد کرد .
دشت لاله ها در زیر اشعه ی خورشید ، درخشان خواهد شد.
چکاوک ها سرود زندگی سر خواهند داد .
سرو سربلند چشم نواز به هر سوی می نگرد وعاشقانه ، سبز سبز ، لبخند می زند.
در زیر شاخسارانش نیلوفران باغ شادی کنان می رقصند .
کبوتران عاشق به امید زایشی دیگر به وجد می آیند .
فردا خورشید با اشعه ی تابناکش ،
در آسمان شهر
قیامتی به پا خواهد کرد.
توای شب سیاه سربی
در فردای روشنی وتابناک ، به کجا پناه خواهی برد ؟
ارسلان رشیدی
وعده داده بودی..
فصل پاییز
شبی بارانی
از گلستان ،گل بی خار به من هدیه دهی
گل بی خار؟
گل بی خار
که سهمش همه آفت زدگیست
من سیاوش نیستم
قصه ی درد سیاوش
قصه ی دلداگیست
سهمش از آتش ،همه آزادگیست
سالها منتظر وعده ی تو خالی تو
دل شب را به سحر من گره کور زدم
سلول به سلول تنم
زخمی
خاطره ای بود که سهمش از تو
صفحه ای تاریک و
سایه ای محزون بود
وعده داده بودی..
سالها می گذرد..
تار من زخمی یک وعده ی تو خالی شد...
خدیجه سعیدی
گیسوی تو جادوی سحر تا شب یلداست
آن چشم بلاخیز تو در باده هویداست
خواهی که ز حافظ غزلی نغز بخوانم؟
پس، نیت من خال لب و آن قد رعناست
بنفشه انصاری پرتو