من برای زندگی با تو

من برای زندگی با تو

با تمام آرزو جنگیده ام

با نفس هایت، عاشقی کردم و

با رؤیایت زندگی

شاعر شعرهایت شدم و

هزار و یک شب از تو

عاشقی خواندم

یادت هست؟

غزل عشق برای تو ، گدایی کردم ؟

غزلش یادت هست؟

کاش نقطه ی پایان راهت

بر دل من

آرزو سودا کند

در میان برکه ی ویرانه ها

قصری از جنس صدف پیدا کند

در جوابم ،اما،تو

خوانده بودی انگار

در میان ،برکه ی خالی شده

دیده ای ویرانه ای برپا شده

بغض و وحشت همدم

آهو و قو

بیقرارش سردی صحرا شده

از نگاه شعر تو رنجیده بودم ،اما

با خودم گفتم

انگار

وقت،وقت رفتن است

ادم ماندن نبودی

گفته بودی، می مانی

اما ماندنت ماندن نبود..

رفتی و رفتنت حاشیه شد

قسمت من هم ،انگار

قسمتش ویرانه شد..


خدیجه سعیدی

آی مردم شهر

آی مردم شهر
من نشانی دارم از شهری
در دل خود
که اگر طالب باشید
همرهم خواهید شد
شرط با من بودن
طالب بودنتان خواهد بود
اولین وادی ما
بعد آن از دل وجان
عاشقی خواهید شد
آری آری عشق بعد از طالب بودنتان
دومین وادی ما خواهد بود
و شما عاشقانی خواهید شد
کز پی طالب شدن خویش
در دل خود معرفتی می یابید
که در وادی سوم عیان خواهد شد
آری آری شما ودگران اگر همسفران
خوبی باشید
در وادی بعد
بی نیاز از هر هوی و هوسی خواهید
شد
که بعد از گذر از آن
حیرتی از آنچه خواهید دید
سر تا پای وجودتان را در بر خواهد
گرفت
و شما لب فرو خواهید بست
از این همه حیرانی
آری آری این سکوت وحیرت در این
وادی
شاه کلیدی است
که درب وادی آخر را
که فقر وفناست
باز خواهد نمود
و در آنجا ست که شما همسفران
سجده بر زمینی در شهری
خواهید نمود
که نامش شهر خداست
وه چه زیبا خواهد بود
پای نهادن در شهر خدا
وه چه زیبا خواهد بود
سجده بر خاک خدا
آری آری شهر خدا طالبی می خواهد
طالبی که عاشقی می گردد
عاشقی که آشکارا
معرفت را می بیند
می فهمد
و بی نیاز می گردد
از همه چیز وهمه کس
که رها می گردد از تن وجان
بی نیاز از همه چیز
که سرانجام به شهری خواهد رسید
که نامش شهر خداست
آخرین وادی عشق


شیدا جوادیان

تو برای رشد ترک بر می‌داری

تو
برای رشد ترک بر می‌داری
من،
برای مرگ؛
تفاوت من ‌و تو
شکوفه‌ای است که
در من
هیچ وقت
گل نکرده‌ست

گله‌هایت ‌
بوی‌ غربت می‌دهد
اینجا
پرتقال‌ها
دلشان خونی‌ست

من بارها مرگ را بوسیده‌ام
باور کن
طعم همه‌ی بوسه‌ها
شیرین نیست


ضیغم نیکجو وکیل آباد

غم چون که به جان رسید، دل بشکست

غم چون که به جان رسید، دل بشکست
درد آمد و یکباره ز دل، تن بشکست

هر اشک که بر گونهٔ من جاری شد
آتش به دل و جان زد و آرام بنشست

این درد، نشانِ رفتنت در دل ماست
داغی که به عمقِ خاطرِ ما بنشست

در حسرت دیدار تو هر لحظه دلم
چون شیشهٔ پر ترک ز غم‌ها بشکست

با یاد تو در خلوت دل‌سوخته‌ام
دل سوزد و آتش به شب‌ها بنشست

چشمم به رهت دوخته تا باز آیی
افسوس که امید به فردا بنشست

با هر تپش از درد فراقت، جانا
این سینه به صد ناله و فریاد بشکست

بی‌تاب و پریشان ز غمت خانهٔ دل
چون قایق سرگشته به دریا بشکست

ای کاش که باز آیی و از نو سازی
این قلب شکسته که به رویا بنشست


علی مداح

گفتم مثالِ مدرسه پندار این گذر ،

گفتم مثالِ مدرسه پندار این گذر ،
گفتا ؛ ولیک معبدِ پرگیر و دار بود
گفتم بگو ز قصّه ی ایـّام ،تا چه شد ؟
گفتا ؛ غریب مزرعه‌ای پر ز خار بود
بِـنگرچه کِـشت می‌کنی ،ای خامِ بی‌خبر ،
پایان ره ندید که چه در انتظار بود

پریوش نبئی

ای که به دل نشسته ای،بادلِ من

ای که به دل نشسته ای،بادلِ من
جفامکن
محرمِ من فقط تویی،لطف بجزبما
مکن

گر چه بسی رقیب من،دورِ برت گرفته اند
عاشقِ آن رخت منم،برهمه کس
وفامکن

کیست دراین جهان مرا،چون تو
طبیب دردمن
شهدلبت علاج دل،این دلِ بی دوا
مکن

قدرتِ قلب من تویی،همرهِ من در
این جهان
بامنِ خسته دل بمان،راهِ ترا جدا
مکن

ای که تویی نفس به جان،بی تو
نفس چسان کشم
دلبرِ نازنینِ من،عمر مرا فنا مکن

در همه عمر یار من،روحِ روان من
شدی
وصله ی جان من دگر،این تنِ در
بلامکن

دل به تو من سپرده ام،جز تو کی
گشته دلبرم
دارِ ندارِ من تو یی،باز مرا رها مکن

در همه عمر ما عزیز،قهر مکن توبا
(خزان)
پیشه نمامحبّتی،یار دگر خطامکن

علی اصغر تقی پور تمیجانی

تویِ درگیری تویِ تاریکی

تویِ درگیری تویِ تاریکی
تقاص چشمت رو پس دادم
پشت اون چشمای حیرونت
تویِ آتیش عشقت افتادم

آخ همش دوری آخ همش دوری
من از اون نگا(ه) هی جدا میشم
من برای چشم تو می میرم
من همش پابوس خدا میشم


(هی که حیرونی وای که حیرونی
من می خوامت آی داغ پیشونی
تا واس چشمات من بسوزم وای
تو تا آخر با جون که می مونی

هر روزم بی دل ،بی قرارم
عشق تو داده بدجور به بادم
آخ برا اون بهشت نگاهت
به جهنم پات افتادم)

رو درددلامه آخ مروری
درد دوری وای درد دوری
من جلو چشمات بد شکستم
ای خدا تا کی دل ، صبوری

آه و گریه همش تویِ بارون
گر می گیره باز این خیابون
باز ببین شب کجا سر رسیده
باز دل عاشقا ماته و خون


(هی که حیرونی وای که حیرونی
من می خوامت آی داغ پیشونی
تا واس چشمات من بسوزم وای
تو تا آخر با جون که می مونی

هر روزم بی دل ،بی قرارم
عشق تو داده بدجور به بادم
آخ برا اون بهشت نگاهت
به جهنم پات افتادم)


زهرا گودرزی فرد

کسی چریده درونم

کسی چریده درونم
علوفه های ِ غمم کو ؟
کسی مکیده ِ غمم را
شبیه هیبت ِ زالو

بکِش سنان ِ شعورم
بِبُر طناب ِحیاتم
بپاش تخم ِ نمک را
به زخم های ِ بیاتم


حنا به دست ِ تو آمد
شبیه ِ سایه ی ِ چشمم
نگاه ِ نا خلفم را
بخوان که نطفه ی ِ خشمم

پس از طلیعه ی ذبحم
و طاق ِ نصرت ِ چوپان
که استخوان ِ جناقم
علاج ِ شامه ی گرگان

اگر اریکه ی غم را
رها کنم به نگاهی
مرا رها نکند غم
شدم هووی سیاهی

هجوم ِ گله ی غم ها
دریده پیرو هنم را
به زیر ِ نعره ی سم ها
مچاله کن دهنم را

منم که اهلی ِ دردم
و یوغ ِ غم به گلویم
شبان ِ تشنه ی ِمرگت
نشان برابر ِ رویم

بِدَم مسیح ِ یهودا
به واژه های ِ عقیمم
و شعر ِ باکره ام را
بخوان به کیش ِ سقیمم

تویی که کوه ِ سراجی
منم که یک پر کاهم
به جرم بودن با گِل
منم که حبس گناهم

و عنکبوت ِ سکوتم
تنیده پود ِ دهانم
به نیش ِ تیز ِ حضورش
بریده تار ِ زبانم

و بند ِ کوچک ِ دستی
کشیده ضامن ِ تن را
و انفجار ِ درونم
ندیده قاتل ِ من را

اگر جنازه ی ِ شعرم
گرفته بوی ِ تعفن
بخوان تو فاتحه اش را
به نام من کفنش کن

قسم به نعره ی شعرم
قسم به مرگ ِ قصیده
قسم به لکنت ِ واژه
خوشی به من نرسیده

مزار ِ پیکر ِ شعرم
وََرای ِ تربت سیمین
ردیف ِ شعر ِفروغ و
جوار ِ قطعه ی پروین

لیلا اسدی