درست است که در سر خیال یورش داری

درست است که در سر خیال یورش داری
گرفته گُر غروب چشمانت و رو ترش داری

زِ زخم شیشه ی کلامت که مانده بر جانم
خبر داری ،حال که عزم ِشورش داری

من ماندم ومعبدی خیالی وپله های بی شمار
بهر کدام عابد است که تو هنوز عرش داری


مرگ را دست به سر کردم با یک مشت رویای پوچ
برای کهنه بغض هایم چه ،تابوت سفارش داری

غرق شدم در باتلاق نیازهایم به تو
ویران ِویرانم،میل به خواندن شعرش داری

کوتاه بود وخلاصه جهان عاشقانه هایم با تو
در تاریک ترین گوشه ی ذهنت خبر از آخرش داری

دل وارث تمام تنهایی های زمین ماند وبس
اعتقادی به دوزخ رویاهای پیرش داری

جسارت نمی کنم به سخره نگیر فصل جدایی را
تهی از خویشتن،مفری برای شرش داری

از من گذشت وماند رد ِپای دیوانگی هایت
راهی برای پاک شدن مانده های اثرش داری

تن لرزید ونفس برید وجان ،جان داد
بانگی ،زمزمه ای ،ذکری برای هذیان خاطرش داری

عرصه اینجا سخت بر عاشقان تنگ است
تو بگو افسانه ای که وفا باشد جوهرش داری

روزی ناگزیر تو هم از قیل وقال مردمان
خود را به عشق خواهی سپرد،باورش داری

خواستن مرزِ توانستن نبوده ونیست ولی
می خواهی و اصرار به انکار روز محشرش داری

نازنین رجبی

از روی درخت کوچه‌ات داشتم، صدات می‌زدم

از روی درخت کوچه‌ات داشتم، صدات می‌زدم
امروز ؛چه وضع بود، مهماناتون؛

زن بیرون شد، لخت داخل استخر، آب بازی می‌کرد
مرد لخت در استخر، تابلوی نقاشی می‌کشید


گل می‌فرستم ،خانه ات ،میدونی کجا دیدم
پر کرده از لاله سطل اشغال دم در

ببین عزیزم: سوال به یادم آمده است
سوال کردم، که دوسم نداری، نه
جواب دادی، شایدبگو شاید چی،نه

به خواستگاری ،خانه‌ات روزی‌ می‌آمدم
اوضاع دنیا، اندکی نرمال اگر می بود،

لاعقل آدم دو لقمه نان اگر می‌داشت
لاعقل بیرون از این شهر اگر می‌بود

وتو این گرانی ای یار؛ ازواج کردن بی فایده
و صبح تاشب در پای سخت کار کنم

وای دلم گرفته: باید غزل‌و شعر بگویم،
همیشه گرسنه ات باشه، باید سخت کار کنم،

علی نیک افکار

از قلّه ی خیال

از قلّه ی خیال
به منظومه ی انزوا
افتاده ام
شبیه سیّاره ای تو خالی
نشسته بر مدارِ خویش
درخشانم


سحرفهامی

همچو مادری ام

همچو مادری ام
که برای کودک زیر آوار
لالایی می‌خواند
می‌داند کودکش هست
اما هرگز اورا نخواهد دید
همچو بومی خاک گرفته
در گوشه خلوت تنهایی خود
در انتظار رنگ
که‌رویش بنشیند
همچو دریا
که از خروش موج گله داشت
اما
امروز باد نیامد
تا مهمان دریا را بیاورد
همچو ماهی که در تنگ
رو به رویش دریاست
همچو روباهی که از زاغ
تکه پنیری میخواست
نه تمامش را
همچو بادبادک
که برای پرواز
انتظار باد می‌کشد


محمد فلاحیان

میگن: با یک گل بهار نمی‌شود...

میگن:

با یک گل بهار نمی‌شود...

ولی

گاهی با یک گل، خزانی بهار می‌شود...

آن بهارم آرزوست.


علی طاعتی مرفه

چشمانِ آبیِ دریا، مأوا و منزلِ عشق است

چشمانِ آبیِ دریا، مأوا و منزلِ عشق است
لبهای سرخِ شقایق،همناله با دلِ عشق است

آواره در شبِ هجران، غمگین به غُربتِ صحرا
تنها و بی کس و همراه، غم بارِ محملِ عشق است

در طالع اش غمِ دنیا، تصویرِ غُصه ی فردا
این دردهایِ پیاپی، همرازِ محفلِ عشق است

دردِ غروبِ حقایق، آوارِگیِ شقایق
دردِ سکوتِ حقیقت، همواره مشکل عشق است

کاش اَشکِ شاعرِ تنها، میرفت تا بنشینَد
بر رویِ شاخه گلی که، از عطرِ حاصلِ عشق است

در پیچ و تابِ غزلها، درکوچه هایِ محبّت
میسوخت شمعِ دلی که،مشغول ومایلِ عشق است

در بیت بیتِ غزلها، اندوهِ خُفتنِ دریاست
آنکه خموش و به ظاهر، درفکرِ ساحلِ عشق است

عمری نوشتم از این غم، خالی نشد دلم از درد
دردی که در پیِ درمان، دیریست سائلِ عشق است

صدها غزل بسرودم، از شرحِ بود و نبودم
از ناله هایِ دلی که عمریست غافلِ عشق است

معصومه یزدی

ندیدم کس قیامت را نماید این چنین مارا

ندیدم کس قیامت را نماید این چنین مارا
سزد بر خرمنِ حسنش نمایی خوشه‌چین مارا

دلم پر خون شد ای ساقی می‌ام ده بلکه تا شاید
ز سر بیرون کنم یک دم سراسر فکرِ فردا را

چنان بی‌تابم ای ساقی که این سودا کُشَد امشب
که چون گویم بدو فردا تمام ماجرا‌ ها را؟


شرابی تیز می‌خواهم که جان از تن برون ریزد
که این اندیشه می‌خواهد بسوزد مغزِ اعضا را

مسیحا سحر و جادو کن موافق گرد با باران
که با وی من همی‌خواهم هوایِ عشقِ مانا را

مرا دیوانه می‌سازد ندایی کز درون گوید:
که در آغوش گیرم من گلِ انفاسِ آیدا را

صبا از عشق من برگو به آن سلطان مه‌رویان
بپرور در نظر تا می‌توانی بیش از این مارا

آریا گراوندی

شاید امروز دلم پیش تو یغما برود

شاید امروز دلم پیش تو یغما برود
مرغ عشق از دل من به سوی اقوا برود
آن قناری که غزل خوان غزل بود دمی
شاید از برق نگاهت سوی عنقا برود
آن نسیمی که وزید و نگران کرد سر زلف تو را
شاید از پیچش مویت سوی فردا برود
آن نمازی که رکوعش پی تعظیم تو بود
شاید از میکده ات به سوی اعلا برود

خدیجه سعیدی