فقط همین یک بار

فقط همین یک بار
ضربه ی سیزدهم را بنواز
بی که بدانی روزی سپری شده
بگذار سمت تاریک ماه
روح اش را از شیطان پس بگیرد
این همه آب ها که سر در نشیب؟
بگذار یکبار در باز شود
رو به مهتاب


امید علی دایم امید

تا که خود را زیر پا گم می کنم

تا که خود را زیر پا گم می کنم
رصد رفتار مردم می کنم
کاسه‌ و پیمانه ام خالی شد و
سر درون حلقه ی خُم می کنم
آرزوهایی برای ......رفتن
شیخهای وادی قم می کنم
پیر دست مردم پر ادعا
زندگی با زور اهرم می کنم
اینچنین گفتن درین صحن و سرا
دست در سوراخ کژدم میکنم
با خزان آرزوهایم کنون
آرزوی نان گندم می کنم
در میان جمله و فهم سخن
حس کوری در توهم می کنم
روزگار مردن دل اینک است
من تفکر بهر چهلم می کنم
سوزن صبر سعید از دست رفت
جستجو در کاه و هیزم میکنم

سعید آریا

مرز و محدوداتی دارند کل خلقتها جهان

مرز و محدوداتی دارند کل خلقتها جهان
رمزِ آن گوید لسان الحال تَأَمُّل کن در آن

آدمی در اجتماعات است شکوفا میشود
در خفا رشدی نباشد در عیان افشا شود

فخر نشانی یا که محبوب جمع نیاز اَستا محک
در فُردا ، فردی در جمع اجتماعی گشته حک

آن چه حائل گشته مابینِ تجمع یا تَکی
حد و مرز دارد یقنیا گر بیابی زیرکی

فرد مطلق رب اعلاست جز شَه والامقام
کی بُوَد فردی دوعالم اصلِ یکتایی تمام

زوج خلق گردیده مخلوقات عالم جن و انس
مشتمل بر هم جماد اَستا نُمود هر چه جنس

نیک و بد زوجند یقیناً آن را یک دانی خطاست
چو شب و روزند عیاناً گر یکی خوانی جفاست

خِیر و شَر یا جبر و مختار فرد نباشند در جهان
هر دو زوج اند گر چه دیداری نباشد در عیان

پس میان کل مخلوقات که عقلاً بر حَدی است
حد را حد دانی حدودات را حدودِ محکمی است

آنگَه است عاقل تو خوانند عاقلانِ دل شناس
گوهر افزایند گوهر گردی به فخر آیی تماس

حد نگه داری حدودات را رسی حدِ حدت
قد کشی رعنا بگردی شئانی یابی در قَدَت

حافظ از وقتی به فضل کردگار حَدَش شناخت
نوش دارویی نصیبش شد به دنیا هیچ نباخت


حافظ کریمی

من از چشم های تو

من از چشم های تو
زندگی را برداشتم
زنده ماندن
کار دکتر هاست


فاضله هاشمی

یکی بود یکی نبود

یکی بود

یکی نبود

تا عشق کلاغ قصه ای شود

که هیچ وقت

به خانه اش نمی رسد


پرویز صادقی

سرودهای عشق

سرودهای عشق
به لب های لب پر از عشق می آیند
سوختن را نفس کشیدیم
از اتاق رو به آفتاب
گل آفتابگردانیم
با گلوی خاکستری
با آخرین کام از لب های اندوه
رو به بوسه های سرخ
سر می گردانیم


فیروزه سمیعی

من خریدار توام شهره ی بازار شدم

من خریدار توام شهره ی بازار شدم
دل مرنجان تو بیا معنی گفتار شدم
عاشقت بودم و چون دام بلا افتادم
کن خلاصم تو بیا تازه گرفتار شدم
بوسه ازلعل لبت کرده حرامم ساقی
گرحلالم بکنی ساقی هوشیار شدم
من به تاریکی شب رازونیازی کردم
تا دم صبح شفق وارد کردار شدم
عارفی گفت مرو راه ندامت بینی
گفتمش واله آن لحظه دیدار شدم
کرده مدهوش مرامعرفت کردارش
میدهم جان برایش که بیمار شدم
جعفری باغم دوری چه کنددرکارش
با سپیده بروم یا نروم خوار شدم

علی جعفری

معبود من، زیبای من، زیباترین رویای من

معبود من، زیبای من، زیباترین رویای من
بی روی تو ای مهربان ویران شود دنیای من

احیاگر عشقم توئی، می گیری وجان میدهی
تصویر باران میشوی، درخلوت شبهای من


آندم که حیران میشوم، درجاده های بی کسی
از دورمی بینم تورا ای خالق یکتای من

تصویری ازچشمان تو، افتاده بر سجاده ام
مهر منو چشمان تو، چشم تو و لبهای من

می بوسم وجان میدهم، ناز نگاه های تو را
مشتاق دیدار توام، دنیا نباشد جای من

ازدوریت می گریم و با عشق نجوا میکنم
نام تورا در هر غزل، حک میکنم زیبای من

مجنون سرگردان منم،لیلای انس وجان توئی
صد شعر هجران میشود،،تعبیر های وهای من

هرشب صفیر قلب من بر سوی تو پر میکشد
ای نازنین بی نیاز،،تنها ترین تنهای من

تنهائی و بی همرهی مخصوص ذات پاک توست
دست منو درگاه تو،ای خالق و مولای من

دل بهر بودن با تو هرشب قصد صحرا میکند
در خلوت عشقم توئی،گر بی توباشم وای من

شهر غزل با نام تو بوی محبت میدهد
رنگ خدائی میشود با یاد تو ماوای من

گم میشود آوای دل درپیچ وتاب ناله ها
کی میرسد بر محضر زیبای تو آوای من


معصومه یزدی