در پس این همه زخم عمیق

در پس این همه زخم عمیق
و دردهای رو به صعود
برای تو می خندم...
برای تو
جنگل وحشی دلم
اهلی می شود.
خلوتگاه سایه ام
با شب بی ستاره
آفتابگردان می شود

رو به سوی طلوع تو...
اصلا
فرشته می شوم
و قلب ساعت ابری را
به وقت رنگین کمان
نشانه می گیرم و
از دقیقه های عریان
دور از چشم سایه های پشت دیوار
سیب می شوم,
برای دقیقه های دلتنگی
و ثانیه های دور پرشتاب.

فیروزه سمیعی

به چشمانت نگاه نمی کنم صراط مستقیم است

به چشمانت نگاه نمی کنم صراط مستقیم است
آغوشت را به نگاهت نمی فروشم
فاصله از زمین تا آسمان است
یکی بهشت است و دیگری قعر جهنم
نگاهت را درویش کن که خدا هم بخشنده است


فریبا صادقی

گر خواهی که مرا به کعبه ی وصال جانان برسانی

گر خواهی که مرا به کعبه ی وصال جانان برسانی
باید که نظر کرده مرا به جمع خوبان برسانی

رُخ باز نما حدیث عشق در باب تو است
چون چشمه شوم,آنگه که مرا به کوی یاران برسانی


عباس سهامی بوشهری

آتشی در سینه دارد این تنِ رنجور من

آتشی در سینه دارد این تنِ رنجور من
تا مرا بر عرش ننشاند, نخواهد ترکِ تن
هُرم این آتش حکایت می کند از داغ جان
هرطرف گیرد زبانه, از غمی دارد نشان
رنگِ زرد شعله هایش زردی روی منست
هرچه خاکستر نماید منشأ خوی منست
آفرین برآتشی که بانگ دل را سرزند

رازهای خفته در انبان دل را پر زند
گوش کس خواهان آه و ناله های من نبود
آتش آمد دردها را برد و خاکستر نمود
اینک افتادم درون خاکسار عمرخویش
می فشانم برسرم فارغ ز هر آلام و نیش
آرزو دارم نبینم سردی این روزها
تا که پایانی نباشد بر سماع و سوزها
بزم من در سوزش گسترده ی این آتش است
منع آتش چون نمایم, اقتضای ذاتش است
من شدم پروانه و او حال من را دیده است
ماجرای سوختن در گرد شمع بشنیده است
دیده است حال خوشم هنگام رقص ارغنون
شعله ها را می فزاید تا به سر حد جنون
می نگویم رمز و راز رقص و بزم سوختن
گر تو دردت درد من باشد بدانی این سخن

حشمت الله محمدی

غدیر

آسمان مغرور, نورانی است صحرای غدیر
عطر گل پیچید در عالم ز گل‌های غدیر
دشت خُم مشعوف از فیض جمال احمد است
کهکشان‌ها مات و مبهوت از معمای غدیر
جبرئیل آندم پیامی را برای مصطفی
آیه‌ای آورد تا غوغا کند نای غدیر
گفت: ای احمد پیام خویش را تبلیغ کن
ثبت کن ختم رسالت را مولای غدیر
داد فرمان توقف آن رسول ارجمند
تا جهانی بشنود صوت دل‌آرای غدیر
همران را خواند پیغمبر به آوازی نکو
خلق آمد فوج فوج در طور سینای غدیر
از جهاز اشتران منبر بنا شد, منبری
بر فرازش پا نهاد آن شمع شب‌های غدیر
دست مهتاب امامت بر فراز دست شمس
رفت بالا تا ببیند خیل دریای غدیر
هر که من مولای اویم این علی مولای اوست
چشم خورشید سما محو تماشای غدیر
دینتان کامل نمودم من در این روز بزرگ
باز شد اتمام حجت در سخن‌های غدیر
هر که با اخلاص بیعت کرد با مولا علی
خویشتن را وقف کرد در روح یکتای غدیر
لحظه‌ی بیعت هزاران دست در دست علی
جمله‌ی کروبیان مشتاق سیمای غدیر
دوستداران امامت چون شدند امیدوار
شادمانی شد طنین‌انداز آوای غدیر
سجده کردند آن مسلمانان از حج آمده
شد نماز عشق برپا در مصلای غدیر
ناکسان آتش به گلزار نبی انداختند
اختلافی در امامت بود فردای غدیر
تار و پود شیعیان لبریز از حبّ علیست
چشم‌ها در انتظار صبح زیبای غدیر
یا علی خنجر اگر از پشت بر فرقت زدند
ناجوانمردی اگر رویید در پای غدیر ....
تا قیامت عشق تو در سینه غوغا می‌کند
روز محشر باز خواهی دید صحرای غدیر.


حسن ضرغامی

دست شب باز در بر گرفته است مرا

دست شب باز در بر گرفته است مرا
چشم ابر سیاه باریدن گرفته است مرا
در مشغله برگ‌های پاییزی و باد
صدای خش‌خشی در سر گرفته است مرا
هرچه کوفتیم بر در عرش کبیر گفت
بیهوده مزن خوابی عمیق گرفته است مرا
بی باده و جام پای در راه گذاشتیم
دست گرمی روزگار را به بازی گرفته است مرا


مهرداد درگاهی

بنگر به حااااااااااااال ادم دانا چه ها رود

بنگر به حااااااااااااال ادم دانا چه ها رود
در گوشه ای نشسته و از دل نوااااااا رود

سوزد چنان به جان و نفسهای آه خویش
تا این جهاااااان چگونه سر آید , کجا رود

گر داغ سینه سوز به دل های مردم است
از دست کیست تا به کجاااااا دل عزا رود

دیوانه را که نیست به سر عقل و معرفت
آخر به آن اریکه ی قدرت چراااااااااااا رود

دنیاااااااای عشق و شور بباید که مردمان
راحت شوند و انک, ز دنیااااااااااا بلا رود

ای می فروش حااااجت این دل دوا بکن
ور نی به آن گلوی ددان این دوااااااا رود

مطرب بزن نواااااای دل انگیز رقص عشق
شاید به آسمان خدا این نداااااااااااا رود

ما زنده مرده ایم به دنیای ناااااااااااکسان
امید به گوش خدایم صدااااااااااااااا رود

درمان کند به لطف خودش کاااار و بار ما
باشد که دل ز دست رذالت رهااااااااا رود

(فاتح) تو را رسد ز خدا مژده های خوش
گر معرفت گزینی و دل در وفاااااااااااا رود.


ولی اله فتحی

غافل از تبعات گرمایش زمین

غافل از تبعات گرمایش زمین
غافل از اخبار جنگ
غافل از زلزله
غافل از فقر گسترده
غافل از پناجویانی که مدام غرق می‌شوند
و سرانجام
غافل از خودم
که قرار بود ستاره شوم
آه که چقدر مرا از خود ربوده‌ای
و افسوس که من
چقدر ضعیف بوده‌ام

در برابر زیبایی‌های تو!

علیرضا غفاری حافظ