بجوش در دلم و جاری ام خدایی کن

بجوش در دلم و جاری ام خدایی کن
و عشق کور مرا شهر پارسایی کن
نوید آیه ات یاری شهید امید
شبیه نام خدا سایه هم نوایی کن
بریز و چند بند خسته و نحیف مرا
پر از بهانه ی آزادی و رهایی کن
بزن دوباره بزن ای خدای پاک صدا
به وقت تنگ اذانم غزل سرایی کن
نسیم وار بریزان در این محال سپید

چنان شهادت نورت نقیضه زایی کن
علی ست مأمن و دلخانه ات ادعونی
بیا و در حق این بندگان خدایی کن

هادی جاهد

چه زیباست

چه زیباست
مال من باشد همهٔ این صبح
تو باشی وُ چشمانی ورآمده
از عشق دیرپای شب
تو باشی وُ عشوه ای خفته بر لب
با گیسوانی که
گوئی
یکایک خفته اند بر بالین بازویم
تو
مستی در کرشمهٔ خواب وُ بیدار
من اما از سرِ سحر
بیدارم به تماشایِ خوابِ تو
و
خورشیدی که
سرک کشان بر ملا می کند این غوغایِ صبح را
چه زیباست.....آنگاه که
خنکایِ نسیم وُ سایه روشن درختان
بگشاید صبح را در چشمان زیبای تو
چه زیباست.......

علیزمان خانمحمدی

به آن جنگل بکر مرموز

به آن جنگل بکر مرموز
نگاه کن!
کدام منظره
بهتر از آن
رازهای روح نقاش را
نشان می‌دهد؟


شبنم حکیم هاشمی

موج در موج غوغای درونش را

موج در موج
غوغای درونش را
تصویر می‌کرد
نقاشی که دریا را
در خود جای داده بود!


شبنم حکیم هاشمی

نوازش باران

نوازش باران
روی برگ سبز درختان
چه دیدنی‌است

رقص کاکایی‌های مهاجر
روی موج دریا
چه دیدنی‌است

شادی پروانه‌ها
در عطش نوشیدن شهد گلها
چه دیدنی‌است

نغمهٔ بلبلان سرمست
که می‌پیچد در دشت و صحرا
چه شنیدنی‌است

پیچ و تاب شاخه‌های گندم در گندم‌زار
در استقبال نسیم گرم
چه دیدنی‌است

دویدن غزال
سوی چشمه‌ای پاک
چه دیدنی‌است

این طبیعت زیبا
و جلوهٔ خدا
چه دیدنی‌است

سیمین پورشمسی

روزی از ایام نیک کردگار

روزی از ایام نیک کردگار
همسخن گذشتم کویرِ بی قرار
گفتمش واسع سرای روزگار
چیست دلیلش برقراری ماندگار
فاقد از آبی و رُزهای نگار
دوری از رحمت همیشه انتظار
طبع صفرایی و فعلت با وقار
بر وقارت داری اینقدر افتخار
گفت جوابم را کویرِ ماندگار

افتخارم نیست وقارم باوقار
آنچه در ظاهر تو میبینی فِطار
رد پایی است مانده رد اقتدار
بطنی دارم متن افکار سه تار
سبزی هستم اندرون بی انتظار
ظاهری در بی قرار باطن شکار
شکل افکارم فزون زی در فرار
من درختانم قرارند در قرار
ریشه دارند ریشه داران کی فرار
گفت کویر با چشم بی اشکِ نثار
اشک من خشک اَستاخشکی بیقرار
طینتم پاک است و ذاتم انتظار
سیرتم خاک است و خاکی افتخار
طبع آتش زا و گلهایم چو خار
فاقدِ آبم درون , احقاق غار
مردمانِ ساکن این بی قرار
عهد وفادارند نی اند اهلِ فرار
گفت و گفت روز رفت پیِ افکارِ تار
شب رسید سردی مزین شد قرار
آهی اندر سینه اش شد برقرار
سردی و گرمی نشانند انتظار
ماه تماشای من و آن بی قرار
خنده ای افکند به افکارم نثار
مطمن بودم که ماه و ماندگار
قدمت دوستی قرارند اذن یار
فعل خام حافظ و شکلِ سه تار
کی تواند درک کند ترسیم یار

حافظ کریمی

زندگی زیباست گاهی..

زندگی زیباست گاهی..
گاهی آب و گاهیم آتش
گاهیم خاکستریست..
بر باد

پیروز پورهادی

هوا ابری بود؛ من در تمنّای باران؛

هوا ابری بود؛
من در تمنّای باران؛
دیگر رفته بودی؛
آن روز تکرار نشد.
من و خیالِ باران
و حسرتِ تو,
پایانِ این قصّه بود.

آیدین آذری