عیدتون مبارک

عید غدیر آمد و عیشم تمام شد
قرآن دلیل محکم این سِر تام شد .

وقتی نبی برسم رسالت خطابه کرد
قرآن دلیل و کلام نبی التزام شد .

اکملتُ دین به نبی تا شدی خطاب
عالم در این حقیقت روشن بقاب شد .

هر جان که روشنی بگرفتی ز نور حق
این روشناست که در دل مومن کتاب شد .

ما را از این ولایت عظما , طریق عشق
این عشق و عاشقی طلبش بس صواب شد .


قاسم رندی

روی اشعار تو

روی اشعار تو
حساب بازکرده ام
تا پس انداز کنم
شعرهای عاشقانه ات را.....!


مهدی نساجی

من فراموش میکنم

من فراموش میکنم
من فراموش میشوم
اما
فصل یادآوری خاطره ها می آید
و خیالم شهری
که اگر کاشان بود
پُرِ از عطر گلاب
و اگر مَشهَد شد
چه غریبانه میانِ حرمش بنشینم


امید مسکرانی

آرام می مانم اگر شاید بگویی تو جواب

آرام می مانم اگر شاید بگویی تو جواب
بسیار ای پروردگار در حیرت آن راز ناب

شب را نگاه آن گلی نوری بتابد صورتم
در انتظار نوبتم آرامشی در کنج آب

ای وای بازم در فراق ای آتش سوزندگان
آن غم مرا بازم فریب دلبسته است یار خلاب


محنت که دامی در رهم انداخته ای دلبرم
ای یار فریادی برس چون باز کن دستی به باب

گر من نگاهی کرده ای شوق وجودت کرده ام
آن وقت دیگر ارزش است آن ماه را دیگر به مات

ای خالق دیوانگان ای شاهد صوفیگران
ای آتش حیرتگران باشد صنوبر در نقاب

محمد اسماعیل اسدتاش

پروانه می رقصد

پروانه می رقصد
در باد و باران و طوفان
پروانه می میرد
اما
می ماند
در یاد و جان جانان

سعید نقویان

روزی؛ مرغِ هزار آوا,

روزی؛
مرغِ هزار آوا,
بر سرسبزترین شاخه یِ نارونِ
این باغ خواهد خواند
و نسیم؛
آویشن را به دشت نوازش خواهد کرد

امید در شکافِ خاره ای سخت
جوانه خواهد زد
و
آن شاعرِ قلم در تبعید هم
چامه و چکامه خواهد سرود

اما
رازِ گلِ نیلوفر و مرداب چیست؟
جمعِ اضداد چه ؟

می گویمت:
زندگی گاهی پای در
مرداب داشتن و نیلوفرانه
رشد کردن است

زندگی آن بازیچه است در دستِ کودکی که
یک دم بدان می خندد , گاه در غمش می گرید

زندگی سازی ست , نواختن اش با توست
تا چه صدا برون آری تو
زآن کاسه یِ تنبور


محمود حشمتی

کجا میتوان یافت, آرامشی

کجا میتوان یافت, آرامشی
در اَمواجِ بی ساحِل و مرگبار؟
رها شد چو پروازِ نرمِ نَسیم
به تنپوشِ سبزینه رنگِ بَهار
قیودِ زمین و زمان را گسست
چو بادی گریزان زِ قیدِ حِصار
برید از خدا هایِ خُرد و کَلان
صنم هایِ بی عشق و بی اِقتدار
زبانی رَها داشت چشمی فراخ
و پایی گریزان زِ مرگ و مزار
تقدّس, نه جا داشت در کلّه ها
و ایمان رها بود, از بند و بار
زِ تفسیرِ تندِ نظرها, گریخت
نشد از هر آنچه شود شرمسار
کجا می توان ناکجا را شناخت
در این تنگِ تارِ سراسر غُبار؟
و رفت و برید و به آنجا رسید
که می بخشدت حِسِّ گرمِ قَرار
به پایان نمی آید این راهِ سخت
بس است اِنتظار از پسِ اِنتظار
چه می شد اگر بود راهِ گریز
از این راهِ آلوده ی گرگ وار؟
که در آن به دنبالِ نانِ شبی
گرسنه پیاده ست و لُقمه سوار
هر آنچه می آید تماماً غم است
و شادی به نسبت یکی در هزار
چه سخت است بیهوده ی بندگی
دلت مثلِ زندان سَرت در مَهار
کنارت جهنّم سرایی ست, سرد
مزارت بهشت است با شرطِ دار
غزل چوغزالی به بندِ غم است
و غم چون غذایِ شبانگه با بار
کجا می توان یافت, آرامشی
از این سیلِ بی وقفه ی بی گدار؟

امیر ابراهیم مقصودی فرد

مهربانِ نگاهِ تو,

مهربانِ نگاهِ تو,
صحبتِ دیروز بود.
ندانستم کِی,
تهی از عشق شد!
من اما باورِ امروز ندارد دلم,
هنوز با شوق
خوشه می چینم از این باغِ خیالی.
هرگزِ تو همیشه‌ی من است.

آیدین آذری