آسمان آبی؛
ابر
و هجوم باد که
می پوشاند
چشمانم را
ازحقیقت ماه
در یک مدار مَجازی
آه ازشب...
که هیچ گاه
سر به راه
مهتاب تکراری نشد...
سپیده رسا
ابراز عشق
من به تو
مثل یک حادثه بود
زبانم را به لکنت
و کوه کلمات ریزش کرد
اما در شب تاریک تنهایی
دلم روشن است
قطار آرزوها به مقصد می رسد
مثل دهقان فداکار
در میان ریل زندگی
پیراهن شعرم را عاشقانه به آتش می کشم
اکبر نصرتی
بی چتر روی باور من سایه گستری
در فکر بغض آینه های مکدری
ای جمع هر چه حُسن, نگاه بلند تو
با آنچه در خیال نگنجد برابری
تکرار حرف عشقی و با شیوه ای غریب
تعبیر شاعرانه ی شوقی مکرری
از بغض های خیس تو پیداست روز و شب
دلواپس حقارت روحی محقری
ای ذره ذره از تو جهانم غنی شده
همواره در هوای خیالم شناوری
من روح سرد یاسم و دل خوش به این که تو
برعکس روح یاس من امید پروری
بی بار منت از همه عطارهای شهر
در ذات خود به قدر کفایت معطری
خون است سهم آنکه به مهر تو دل سپرد
گلگون تر از کرانه ی دریای احمری
ای عشق ای تمام جهان مبتلای تو
از آنچه در خیال من آید فراتری
زهرا وهاب
عجیب است
چقدر دلم تنگ قند لبانش شد
بروم سماور عصر را روشن کنم
به یاد روزهایی که
زیر درختها
حصیر عشق پهن میکردیم
هوا انقدر گرم بود
که برگها از شیطنت
قلقلک می دادند
شاخه های جوان را
و غش میرفتند ازخنده
وقتی تکان می خوردند
باد خنکی می وزید
نگاهت که می کردم
لبخندت نسیمی به همراه داشت
که خنکای وجودم بود
مانند یخ دربهشتی
که حرارتت را می خواباند
دلم بغضش ترکید
حلقه های دلتنگی
پر کردند فضای چشمانم را
آیا دیگر نیستی
نمی توانم باور کنم
که دیگر قصه هایت را
برای چشمانم نمی خوانی
تا بخوابند
رویاهایمان را در چهارگوش خانه لمس میکنم
آرزوهایمان هنوز
بوی تازگی می دهد
چرخی می زنم در گذشته
تا ببینم کدام خیابان را
به اشتباه رفتم
در کدام کوچه
نگاهت گم شد
به جرم کدام انتقام از چشمانم
هواس دلم که زنجیر به احساست بود
و پابه پای کفشهایت می دویدم
باران می آید
سقف دلم که ترک داشت
خیس می کند
حصیر تنهایی را
نم می گیرد تمام گذشته هایم
وپاک می شود قصه هایمان
که در دفتر خاطرات دلم نوشته بودم خورشید را صدازدم
که پشت ابرهای زمان خواب بود
شیفت کاری اش نبود
دلش به حالم سوخت
آویز کردم ورقه های نمناک دل را
به طناب پیری که
برتنه درختان خانه داشت
و شاهد عاشقانه هایمان بود
شاید خشک شود ورقه های نمناک
وبتوانم بخوانم دوباره خاطراتم را
افسانه جویباری
به تو برمیگردم در جهانی دگر
تو را میپرستم در دنیایی دگر
آنقدر بوسه زنان تو باشم که تو
هیاهو و آشوب حس نکنی دگر
من و تو محکومان عشق بودیم
اما تو بگو عشق جز این بود مگر؟
در آغوش خود بگیرم تو را جوری
دو دست از خود و صد دست دگر
به تو آزادی روح بخشم و اسیر نه
عشقِ روحمان را هدیه ات دهم دگر
در آن بگویم که هزارسال باشد عمر
هر ثانیه هایش وجود تو باشد دگر
این کلام شعر نیست, اسرار توست
تو در آغوش من اسراری ز سر دگر
تو باشی و روحت,من باشم و روحم
من پر از تو باشم و تو پر ز من دگر
بسپارم روح و عقل و جان و جسم
بسپاری روح و چشم و قلبت را دگر
قاب کنم نگین چشمانت در دلم
بوسه زنم روح و قلب تو را دگر
جهانی شاد است آن جهان با تو
من و تو باشیم,در برابر دنیایی دگر
فرید امیدی
پروانه به فکر پریدن است و تو
خیره به آن چشم دوخته ای
نگاهت به زیبایی اوست و من
نگاهم فقط به زیبایی تو
پروانه مدتی بیش نماند و من
اندکی بیشتر خیره شوم به تو
سعید نقویان
قاب خالی چشمانت
هنوز
به دیواره های قلبم آویزان است
چشمانی که وقت طلوع را نمی دانند
دلم واهمه غروب را دارد
و من
هنوز منتظر طلوعی دیگر هستم.
سیدمحسن صادقی
امشب بیا که دیریست دلتنگ آن نگاهم
من بیقرارت ای ماه هر شام تا پگاهم
با عشق جلوهای کن در بستر محبت
با یک غزل بفرما در بزم شامگاهم
آغوش را محیا کن در مسیر شورش
انگشت را رها کن در گیسوی سیاهم
آرام کن سرم را بر تختگاه سینه
تا رشته رشته افتد در دست تو سپاهم
در آسمان قلبت چون ماه میدرخشم
من آن جواهرم که بر تاجِ پادشاهم
ِ
با بوسه بوسه برچین از لب نگفته ها را
تا با لبت بگویم هر آنچه را که خواهم
سمیه سادات نجفی
بی تو امشب در سکوت وحشی این خاک
با دلی آشفته
با خیالی سرد و سرگردان
گوشه خلوتگهم در بستر تنهایی خویش
می سپارم این تن زخمی را به غم
می کشم آهی به دل
می زنم آتش به هر چه هست و نیست
تا شوم فارغ از این دنیای وانفسای خویش
تا رها گردد تنم از درد
تا رها گردد روانم از خیال پاک زیست
می کنم آشفته بازاری
می زنم چوب حراجی را به افکار غم زده
می دهم پرواز این مرغ خسته جان
آه می سوزد تنم در آتش این اتفاق
جان دهم روزی به بالین از فراق و هجر یار
بی تو شاید زیست باید
این کدامین سان نمی دانم
آه می گویم ولی ای کاش
جور دیگر زیست باید بود
درد را می شد به تیر خشک رسوا بست
غم به زندان سینه ها می مُرد
زندگی بود و سراسر مهر
زندگی بود و سراسر عشق
عشق آزاد بود, آزاد بود, آزاد ...
منصور الهیاری