مرا از نو بنویس

مرا از
نو بنویس
نگو که دیکنه نیستی
می خوام که خواندنی بشم
نگو که انشا نیستی
می خوام مثال غنچه ها بوییدنی
مثال عطر رو تنت
مثال لحظه های شاد روی خوش بوسیدنت
می خوام تو گلدون دلت تنها یه بار برای کاشتنم‌ کمک کنی
عزیز حال دل من بزار شادیهامون تقسیم بر هزار بشه

فریبا صادقی

مرا آسوده گذارید

مرا آسوده گذارید
نه تنها
رعدآسمان با برق نگاه من باران شد
شیشه قطرات اشکم را بر خود جاری کرد
دلم نبودت را آه کرد و شیشه را مزین به نامت

فریبا صادقی

گفتم از دیوار بیزارم

گفتم از دیوار بیزارم
چه ساده گوش کردی و نخواندی تو افکارم
من از تکرار بیزارم که روزم را چنان می بلعد که حتی مردن آرزو باشد
من از تکرار بیزارم آن زمان که درد
مهمان ِلحظه ها باشد‌
کاش :
دیگه دیوار خراب نباشه
که راهی کوی سلامت
همدم عشق و شهامت
مونُس یار و سخاوت
خنده های بی نهایت
بوسه های بی ندامت
کاشهای با شجاعت
و آمین هر یک با مودت واسه همیشه باشه

فریبا صادقی

از عشق قصه گفتم

از عشق قصه گفتم
گفتی چرا غمین است
از دل نوشتم این بار
صد شرحه در کمین است
نه عاشق و نه معشوق نه طالبند ومطلوب
حتی اگربسوزند شمع های چشم به راهی
حتی اگر بنالد مرغ اسیر باغی

ما آدمیم و حوا
قصه بریم از اینجا
چون ناشناخته داریم
دنیا و عاشقی را

فریبا صادقی

عجب دردی است تنهایی حتی اگر دریایی

دریا خشکید
کسی ندید
رودی نگذشت
ابری نبارید
سنگی جابجا نشد که سدی نباشد
عجب دریای غریبی
دوستی نداشت شاید
عجب دردی است تنهایی
حتی اگر دریایی


فریبا صادقی

وقتی برگها می ریختند

وقتی برگها می ریختند
می گفتی خدا می خواهد
وقتی گلها پرپر به روی زمین التماس کنان نگاهمان میکردند تا زخمیشان نکنیم
باز هم تو بودی که می گفتی خدا میخواهد

وقتی دلم را کشتی
وقتی هم صحبتی ام را ندید گرفتی
وقتی همراهیم را اشتباه دانستی
بالا را نگاه کردم به خدای آسمان اشاره کردم
گفتم
خدایا التماسم را تو ببین
نگو نه
می دانی همه اش صدایم از بغض گرفته
پس منو به کی می سپاری


فریبا صادقی

دلم را که شکستی

دلم را که شکستی
درد زخمی شد
غصه رنگ دنیایم شد
گریه همراه چشمانم
دیگر راه نخواهم رفت
نداشتن همراه درد است
و باز هم غصه آمد
دیگر به یادت نخواهم آورد
تکرار
تکرار
تکرار


فریبا صادقی

قلم کاغذ

قلم
کاغذ
رویاهای دور
افکار درهم
من و سیگار
لبهایی که مشغول تر از افکارم بود
دستم شقیقه هایم را هدف گرفته بود
دنیای من قاب عکس نگاه سبز بی وفا بود
نفهمیدم نگاهش چرا سبز
دنیا قلم را جدی بگیر
که مرا تا خدا می برد
و تو را به همه نشان می دهد
نکند باز هم لقب فانی به خود بگیری


فریبا صادقی

زمین می لرزد

زمین می لرزد
وقتی آغوش گرمت‌گشوده
می شود
می خواهم در زلزله نگاهت پناه بگیرم
آغوشت را به زمین نسپار
دیریست منتظرم

فریبا صادقی

نفس را به قفس سپردم شد آرزو

نفس را به قفس سپردم شد آرزو
نفس را به را به آرزو سپردم شد عشق
عشق را به آرزو سپردم شد حسرت
حسرت را فرو دادم تا آزادانه نفس بکشم

فریبا صادقی