به چشمانت نگاه نمی کنم صراط مستقیم است
آغوشت را به نگاهت نمی فروشم
فاصله از زمین تا آسمان است
یکی بهشت است و دیگری قعر جهنم
نگاهت را درویش کن که خدا هم بخشنده است
فریبا صادقی
گفتم عشقم پس چرا ناماندگاری
گفت انتظار ,شمردن ثانیه هاست
من لحظه ها پیرم می کند اگر نباشی کنارم
قولم بی اعتبار است ؟!!
گفت نگاهت ناماندگار است
نگاهت آغوش گرمت را زمستان میکند
حرمت سرخ لبانت همچو بهاران را کوچه باغ یادها می کند
فریبا صادقی
آن هنگام که رد پای خاطراتم مرهون اشکهایم می شود
گل اقاقیا سکوت میکند
گل یاس ناله سر می دهد
گل محمدی علامت سوال می شود
به چه جرمی دنیا را به من دادی
و اینگونه عذابم می دهی
چند نفر را از بند آزاد کردی
اگر گناهشان نابخشودنی تر از من بود
چرا زندگی مرا گلریزان کردی
چرا چرا چرا
فریبا صادقی
نمی دانم چرا پروانه خوش و آب و رنگ نازک دل
عاشق شمع سوزان می شود ؟
نمی دانم چرا گل زیبا
دیدن سوختن پر پروانه را انتخاب کرده؟
نمی دانم چرا بلبل خوش الحان
عاشق ماندن در قفس می شود؟
بید می لرزد تا نسیم آسوده بتازد
و خبر از عشق بید را محاوره کند
سوختن ساختنی نیست
اما عشق از این سوختن لذت می برد
حتی اگر در آخر اشک بریزد و بگوید باختم
فریبا صادقی
گلی را آب برد
ماهی پای آب مرد
پرنده اسیر شد
و هیچ کس به نجاتش نرفت
من نگاهی کردم بخشی از کل را دیدم و گفتم عجب صبری خدا دارد
حکمت بود یا صبر نمی دانم
اما قطره اشک گوشه چشمانم گفت
عاقبت تو نیز خاک گل کوزه گران خواهی شد
فریبا صادقی
ستاره چشمک نزنی
تو صحنه شب آشیون
به رنگ شادی در نیای
برای ماه تو آسمون
امروز خبردار شده ام
خورشید میاد و میگیره
رو صورت قشنگ ماه
اونوقت تو می مونی غریب
برای عاشقانه ها
یادت باشه اون لحظه که
قرین ماه و خورشید
دل من و ماه می گیره
برای چشمک زدنا
فریبا صادقی
اگر شاخه گلی تنها شد
آن زمان باید گفت
دل تنها بس تاسف دارد.
که نماندست با او قلب و لب عاشق
که ندارد با خود همراهی تا اگر خورد زمین نه بخندد بر او که بگیرد دستش که ببوسد زخمش
شاید تنهایی درد نیست این زمین طی زمان می کردد رو به خدا می چرخد
چه کسی خواهد گفت که چرا رهگذران نکنند نیم نگاهی به هم
نکند یار بخواهد یا بگنجد در نقش خیالش مامنی از دنیا و نکندچاره درد یار را
مالِ دنیا مالِ دنیاست
دلامون مُهر شده و به نام خداست
فریبا صادقی
باور کن روحم لابلای اتاقکهای زمان زندانی نمیشود
خوشحالم که رنگ سقفش را با میل خودم انتخاب میکنم
پرواز تا عرش خدا ...
سقف هر رنگی باشد
پریدن هنر بود
فریبا صادقی
خاطره گفتن فصل رسیدن است.
وقتی تنهایی و آنچه که گذشته دیگر تکزار نمیشود
ای کاش ؛
ای کاش نبود !!!
فریبا صادقی
مجنون لطف را صدا کرد
لیلای من. تنهایم گذاشته
لطف گفت عشق را ندا کن
باز میگردد
عشق گریان گفت
من با عشق مجنون از باغچه همسایه سیب را دزدیم
لیلا بود که خنده ای کرد
باغ به این بزرگی تنها یک سیب!!!!
فریبا صادقی