روزی

روزی
تنهایـیِ خـود را
بـرمیـدارم
و مـی رویـم
بـه شهـرِ
مملـو از هیـچ کـس
برایـش
از تـو خواهیم
گفـت
از رفتنـت
کـه بـرای ابـد
مــا را با درد و زخـم
بهــم دوخـت


حیدر ولی زاده

ساربان که

ساربان که
بدزدید از دزدان گویِ سبقت
خشم از شعله فروزانتر
بسوزاند جانِ کاروان را
از شومیِ نیرنگِ این شب وُ ستیزِ کورِ نیزه ها
از آدمی
حیوانیت وُ از دَشتْ بلا خیزد
باز اما چه ابلیس تر
چه خونخوارتر
جغدی که بر خوشهٔ خشکیدهٔ شب
آوایش ملودیِ می کند این بزم را

علیزمان خانمحمدی

چندان زنگ دلم را

چندان زنگ دلم را
کس هیچ چنگ
نمی زند و بی بام
درِ خانه ام را یا
سنگ...!
که تنهایی ام نیز
از تنهایی
به تنگ آمده و
با من
برای آزادی خود
به جنگ...!

محمد ترکمان

پناه بردم به شعری که

پناه بردم به شعری که
از هوای اَبری و نگاه معصوم تو
بر تن پریشانم نقش می بست؛
چمدان هم برای ماندنت
التماس می کرد به دستانت
که عمری همدم موهای سفیدم بود,
و من هر روز به تماشا نشستم
غروب غمگین جاده ها را
در مژگان بارانی اَت
که از چشمانت هزاران آینه شکسته می شد
روبروی صورت عبوسِ پیرمرد شاعری که
زُل زده بود به پیشانی پائیز!


مرتضی سنجری

دلم هوای آمدن صبح را دارد,

دلم هوای آمدن صبح را دارد,
صبحی که با طلوعش, جان ها می بخشد.
صبحی که انگار دوباره مرا می زاید...
از غلظت سیاهی ها در برم می می کاهد...
و مرا با سلامی به رنگ سفیدی آزادی دلخوش تر از پیش می کند.
دلم صبح را هر شب از پرنده ی شبگرد بهانه می گیرد.
و آرام نخواهد نشست تا که چشمانش,
روشن تر از رهائی رود نشود...


محمدرضاامیری

آنگاه که دست نوازشگر یادت

آنگاه که دست نوازشگر یادت
سرخی گونه هایم را
نوازش میکرد
تو
در فراسوی بیشه ی خیالم
چه می‌ کردی؟ سرورم
که من
اینگونه لبریز از نگاه توام


مرتضی حاجی آقاجانی

درست است میگیرم صفر از ریاضی

درست است میگیرم صفر از ریاضی
ولی صفر هم عدد هست گر بدانی
خدایا دست من اول سوی توست
سپس سوی معلم ریاضی


مهدی براتی