دوست داشتم

دوست داشتم
زمان می ایستاد
و من
لبخند تو را
به غنیمت
بیشتر می چیدم
کاش
زمان کش دار میشد
ومن بیشتر نگاه تو را می دزدیدم
کاش
زودتر تمام می‌شد
این بی تمام من
تا تو را
در آغوش گیرم
اما , گاه
بی گاه می شود
و تو باید بنشینی
و ببینی
و درد را نفس بکشی
و فراق را نقاشی
و بخوانی روضه ی فقر را
فقر نبودن و ندیدن و لمس نکردن
شاید تو
آنجا نشستی
و انتظار را منتظری
تا
به من لبخند بزنی
از سر شوق
و من اینجا
دلخوش م به خاطرات مخملی که
در قاب دلم به یادگار گذاشتی

مرتضی حاجی آقاجانی

نگرانی خار از دست خالیش نبود

نگرانی خار
از دست خالیش نبود
تیغی داشت
که به لطافت شبنم صبحگاهی
گردن ظلم را می برید
و
دلش را دوخته بود
به مردانگی خاک
چون ریشه اش
عاشقانه بغل کرده بود


مرتضی حاجی آقاجانی

آنگاه که دست نوازشگر یادت

آنگاه که دست نوازشگر یادت
سرخی گونه هایم را
نوازش میکرد
تو
در فراسوی بیشه ی خیالم
چه می‌ کردی؟ سرورم
که من
اینگونه لبریز از نگاه توام


مرتضی حاجی آقاجانی