گویا صبح‌ دمیده‌ست!؟

گویا صبح‌ دمیده‌ست!؟
من اما,,,
بی تو
صبحی نمی‌بینم!

شب؛
در تداومش می‌کوشد!


لیلا طیبی

در غرقاب دلم

در غرقاب دلم
در جست و جوی مرواریدم
صدف خالی بود
در شکم کدام ماهی نشسته‌ای!


علیرضا ایمانی فر

تو را در خاطراتم می کاوم ,

تو را
در خاطراتم می کاوم ,
در تاقچه ای پر عکس.

و قلبم را
در باغچه ی پژمرده ی خانه
می کارم.


می دانم ,
زمستان ,
شمعدانی ها
به گل خواهند نشست...

علی رضا عزتی

اندرین گوشه‌ی خاموش فراموش شده

اندرین گوشه‌ی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد ...


هوشنگ_ابتهاج

در سکوتی که می‌کنم

در سکوتی که می‌کنم نه بی‌احترامی نهفته است و نه بی‌توجهی،
در ‌آن تلخی بسیار نهفته است که اگر لب به سخن بگشایم
این تلخی دامان تو را هم خواهد گرفت...


سینا_خدادادی

من خسته تر از آنم که شعری بگویم

من خسته تر از آنم
که شعری بگویم
و با دستان باد به سوی تو روانه کنم
و بی حوصله تر از آن
که نگار چشمان خمار تو را
در کرانه های آسمان
نقاشی کنم
از من خسته و بی حوصله
تنها انتظاری مانده
که هر روز چشمانم را آماده به راه می‌کند
که شاید
از افق این پنچرهِ همیشه باز
از راه برسی


چی ماه بخشنده

گاهی خسته می شوم ,

گاهی خسته می شوم ,
می نشینم ,
خیره نگاه می کنم ,
شاید میان این همه نبودن ها تو باشی .


محسن محمودی