چه هوای عاشقانه ای بود امروز

چه هوای عاشقانه ای بود امروز
چه هنرمندانه ,
دستان باد ,
شال دختران را می کشید
و گیسوانشان را
در پنجهٔ باران
گره می زد ...


احمد_موسوی

چشمان بارانی

چشمان بارانی
به یاد تو
انداخت دلم مرا
وعرق
در سیل دلتنگی
می دانی چرا ؟
وقتی بودی
اجازه
به بارش
ابر چشمانم را
نمی دادی


صبا جدکاره

بدترین درد

بدترین درد

یک عشق بیهوده است

چرا که ما

بیشتر از تخیّل زجر می کشیم

تا واقعیّت


پرویز صادقی

نگاهم را چه زیبا می کشیدی

نگاهم را چه زیبا می کشیدی
صدایم را زمانی می شنیدی
اگرازعشق ما روزی بپرسند
نگی چیزی شتردیدی ندیدی

محمدصادق رحمتی

مادرم شاعر بود!

وقتِ صبحانه پس‌از چیدنِ یک‌سفره‌ امید

می‌نشست از نَفَسِ اوّلِ روز

باز در آینهٔ چشمِ پدر

با دوبیتی و غزل!

با نمک‌پاشِ سلام

واژه واژه می‌ریخت

در نگاهِ من و سارا خورشید!

پدرم می‌خندید

مادرم می‌خندید

من و سارا به‌‌خدا

سرِ آن سفره چه دارا بودیم!

سیدمحمدرضالاهیجی

معنی عشق را چنین آموختم

معنی عشق را چنین آموختم
آتش افشان بود عشق
من گفتم
یارپرسید آتَشَش را دیده ای
در جواب گفتم ندیدم
امّا سوختم

شاپور علمی

وَ آمدیم تا، شاعر شویم؛

وَ آمدیم تا،
شاعر شویم؛
عاشق شدیم!
...
شعر اما،
ما را از آب و نان انداخت!


لیلا_طیبی

دلتنگ نگاه تو‌ام

دلتنگ نگاه تو‌ام
دریغ نکن
بگذار این دل آشوب
کمی آرام گیرد
در این شبها که ساز،
از تنهایی گوید وُ
مضراب نوازد از دوری

عبدالعظیم_خویی ‌‌