در تب نمرده با تو فدایی نمی شود

در تب نمرده با تو فدایی نمی شود
تا امتحان عشق ، نهایی نمی شود
ماه منی و شعر من از ماه روشن است
چون غیر ماه با تو تداعی نمی شود
لعلت کبود شد که زمین گیر بوسه ام
آدم به سیب سرخ ، هوایی نمی شود...
پابند موی تو که به فکر فرار نیست
از موی فرفری که رهایی نمی شود
از من نباش دور و مرا متهم نکن
فرجام عشق ما که جدایی نمی شود
وابسته بودنم به تو از جلوه های اوست
انسان به غیر از عشق ، خدایی نمی شود
میگویم آشکار که کانی جهان ماست
این عشق پارسا که خفایی نمی شود


پارسا یوسفوند

دیگر برای شانه ها همشانه ای نیست

دیگر برای شانه ها همشانه ای نیست
در کنج دل دیگر مرا در دانه ای نیست
جام شرابم رفت و من بی او خمارم
شیرین لب لیلای هم پیمانه ای نیست
با عقل خود از من جدا شد مدعی بود
دیگر برای عشق او دیوانه ای نیست
در قعر هر پیمانه ای تصویر یار است
بهر فرار از یاد او میخانه ای نیست
با پارسا گفت او حقیقت های تلخی
گفت او به شیرینی دگر افسانه ای نیست

پارسا یوسفوند