من شبیه آن زلیخا عاشقی دلبستهام
یا نه مثل یوسفم در قعر چاهی خستهام
در مسیر زندگی مردی شبیه آهنم
خلوتم را گر ببینی چینیِ بشکستهام
در لباس میش دیدم گرگهای بیشمار
مثل آهویی ز چنگال پلنگی جستهام
آسمانِ چشمهایم پر ز باران میشود
با دلِ عریانِ رودی عهد و پیمان بستهام
ظاهرم مثل بهاری سبز و دریایی دلم
در تنِ سردِ خزانی جان به جان پیوستهام
بذر نوری در دلم پاشید روزی باغبان
از پلیدی از ریا از هر چه پستی رستهام
جمیله اتکالی شربیانی
شاپرک دیر آمدی شوق خزانم آمده
قلب و روحم از نبودت بر لب و جان آمده
رفتی و شادی من از رفتنت از روح رفت
عشق و معشوقم همه از دوری ات از شوق رفت
کاش می شد شاپرک ترک مرا هرگز نمیکردی گُزین
کاشکی قلب تو ای زیبا ترین،اندک دمی از من نمیشد پر حزین
شاپرک جانم بیا و جان من را زنده کن
این دل پژمرده را از بودنت شرمنده کن
ای جهانم کاشکی زودی بیایی و مرا عاشق کنی
این غریبِ عاشقِ دل خسته را فارغ کنی
الناز نظری
هوا هوای خزان است و من به فکر بهار
کجای فاصله هایی؟ تمام دارو ندار
مرا بخوان به تماشای قصه ی گل سرخ
به رنگ سرخی سیبت به دانه های انار
اگرچه بال و پرم را بریده رنج قفس
در ازدحام پریدن به دام و دانه چکار؟
کنون که عاشق پرواز لحظه ها شده ام
مرا به اوج رسیدن به آسمان بسپار
اگرچه عمر من و تو اسیر ثانیه هاست
تو از قبیله ی سروی و من نبیره خار
کنون که ریشه به خاکی بمان و یاد مرا
شمیم باد سحر کن ببر به شهر و دیار
تمام زمزمه ام را به بقچه ای بگذار
بده به فوج پرستو بده به قمری و سار
علی معصومی
"خونه سوت و کور و سرده، نیستی و دلم گرفته
نیستی من موندم و بغض و یه سبد حرف نگفته
دل من داره می پوسه توی تنهایی و خلــــــوت
بیا با دلم یکی شو نگو تا چی باشه قسمــــــــت
بیا تنهایی مو حس کن،زل بزن تو چشم خیسم
کاش بدونی گریه هام و با غم تو می نویســـم
بیا تو تقویم امسال غصه هارو خط خطی کن
بیا و فکری به حال این سکوت لعـنــتی کن
من وتو مسافریم وسرنوشت مثل یه جاده اس
تو سوار بال ابرا ، !دل من اما پیاده اس
لای لحظه های بی تو، دلم اینجا چه غریبه
بیا تا دلم نمرده بس که از تو بی نصیبه
آرزو بزن بیرانوند
خواب
از خواب بیدارم کرد
کوه ها هنوز ایستاده بودند
تو اما نبودی
صخره ها
پیاده راه افتاده بودند
تو نگاه نمی کردی
شرق، طلوع چشمانت را می خواست
خورشید صدایت می زد
غروب چماق برداشته
و آسمان ما
میان ابرها گم شد
تو پایین نیامدی از دوست داشتن
پله های ماه را
برایت جا گذاشتم
و بی ماه
هی ماه
ماه می کنم
غلامرضا تنها
دردهایم
اشتیاقیست
در آینهی خویش،
چون طنابی تنیده
بر ریشه های وجود
گدازهایست
که میسوزاند
و میآفریند.
تماشاییست درد من؛
راهیست
که تابِ هر جنبنده را میستاند.
پروندهایست
از روحی خوابآلود،
که در هر ورقش
تناقضی بیدار است:
گاه افسارگسیخته،
گاه تلخ،
گاه موجز،
گاه روشن،
گاه تلاطم،
گاه اشتیاق.
دردهایم
نه زنجیر،
که آغوشِ پروازیست.
نه زندان،
که گهوارهای برای نیاز.
نه پایان،
که مَهدی برای بالندگی.
زهره ارشد
کجا برم با خود این همه تنهایی را !؟
این همسفر روزهای جدایی را !
با که گویم این شرح حال پریشانی را !؟
نه چنان دوری
تا بیافروزم چراغ فراموشی را
نه چنان نزدیکی
تا وداع گویم این همه دلتنگی را
علیرضا صالح
نقشهای کشیدهام از خطوط کف دستت
که رودخانههایش
به دریاچه ی سکوت میریزند
دوستت دارم
آنقدر که مرزهای جغرافیا
در پوستِ بدنمان محو شود
حسین گودرزی