از آن زمان که رفته ای گذر نمیکند زمان

از آن زمان که رفته ای گذر نمیکند زمان
شکسته بغض ابرها گرفته قلب آسمان

ببین که ماه روی شانه های ابر سر گذاشت
ببین که رفتن تو روی ماه هم اثر گذاشت..

دوباره سرنوشتِ من طلوعِ دیگری نکرد
خدا مرا ز یاد برد و فکر بهتری نکرد..


میان روز و شب چرا فقط شبِ سیاه بُرد
چرا دگر به عشق هم نمی شود پناه بُرد..

چه تکیه ای زده است عکس تو به قاب آینه
تو نیستی و جای خالی ات عذاب آینه..

و من برای دیدنت به عکس تکیه می کنم
نگاه خیره ی تو را به خانه هدیه می کنم

امیرثاقب بردبار

یک کلمه، یک کلید

یک کلمه، یک کلید
یک قطره آب، یک دریا
یک نفس، یک شعله
یک تن، یک قفس

یک سکوت که درِ حقیقت را می‌کوبد
یک سنگ که تاریخ را به یاد دارد
یک آینه که تو را از پشتِ خواب می‌جوید
یک شبِ بی‌پایان که چراغ‌ها را به‌نام تو روشن می‌کند
یک راه که به‌اندازه‌ی هیچ‌کس کوتاه نیست

یک برگ که هر سقوطش حکایتی از بازگشت است

و در پایان
یک دست باز، نه برای گرفتن، که برای بخشیدنِ نور

دکتر محمد گروکان

خاموش شود

خاموش شود
آتش فراق،
به یک دیدار!

فرشته سنگیان

در غزل سرای دلِ من، قویی سپید می‌رقصید

در غزل سرای دلِ من، قویی سپید می‌رقصید
ترانه با پرِ خورشید در افلاک می‌رقصید

صدای بالِ سبکشان چو موجِ دریا بود
که در حریرِ نسیمِ سحر، امید می‌رقصید

چو آینه، دلِ دریا ز عطرشان پر شد
بهار با نفسِ عاشقانِ نوید می‌رقصید

نگاه کن! چه صفایی‌ست در غریب‌ترین دشت
که عشق با نفسِ آسمان، جدید می‌رقصید

به یادِ روی تو، ای یار! هر کجا رفتم
دلِ شکستهٔ من با قوی سپید می‌رقصید


ابوفاضل اکبری

مرا نه عشق

مرا نه عشق
که چیزی شبیه سوختن
به تو رساند.


سیدحسن نبی پور

اشک بر دیده وخون به دلها نهان است

اشک بر دیده وخون به دلها نهان است
فریاد سکوتم به سپهر بود نشنیدند و عیان است
گفتم نرو از راه محبت ای دل که آنجا
افتاده چون تو بسی ، در آه و فغان است
رفتی و کنونی چون مرغ در قفس جان
بر حلقۀ در، گوش و دو چشم نگران است
هر شب بدعا دست برم حاجت خود را
تا نرم دلش آرم که از سنگ چنان است
شاید نبرم راه به جائی بردل سنگت

دانی که چرخ فلک هم دَوَران است

عبدالمجید پرهیز کار

به حوران بهشتی گفتند:

به حوران بهشتی گفتند:
از بهشتت به برون آید
ان مسئلت داریم
زان مسئلت خواهیم
ترس به عرش افتاد
مارا چه به خاک
خاک را به ما چه
ادمی پا پیش گذاشت
و قرعه را برداشت

و ما عرشیان خاکی شدیم
و همه عمر در تلاش برای عروج
داستان عجیبی است

سیاوش دریابار

نردبان

نردبان

به دیوار تکیه داشت

اما پله‌ای نداشت

دست‌ها

به سمت بالا دراز شدند

و آسمان

جوابی نداد

زمین

زیر پا

سردتر شد


محمدرضا گلی احمدگورابی

رود به گودی رو می‌کند

رود به گودی رو می‌کند
شب به تاریکی
من به آتش

رود
بسترش شیب دارد
و خوابش نمی‌برد

شب
در تاریکی راکد
غرق می‌شود
می‌میرد

و من
به تو فکر می‌کنم
بسترم
شعله‌ور می‌شود


امیرحسینی خواه چوشلی