ماهی دلش تنگ است

ماهی دلش تنگ است
دریا ولی آرام
دریا چنان بی بُعد و ناپیداست
کاین مغموم یکدانه ماهی را
یادش نمی آید

دریای آبی، آه
این ماهیِ مغموم
اُمّید می دارد
صبحی نشاط انگیز
از تُنگِ تَنگِ خویش
پر گیرد از خورشید
یک بوسه برگیرد
زان پس در آغوشت،
در بی کران پهنات
آرام جا گیرد
آرام جا گیرد...


مهدی سیفی

تا شب دمار روز مرا در بیاورد

تا شب دمار روز مرا در بیاورد

تاغم دوباره لشکر دیگر بیاورد..

دارم سرنگ خاطره تزریق میکنم
بنشین..تاکه دکتربهتر بیاورد..

اردیبهشت های مرا خسته میشوند
باشد که تیر وبهمن وآذر بیاورد..

بنشین وحرف های مرا ساده تر بکن
کودل؟؟کجاقصیده ودفتر بیاورد؟؟

اصلا بمان که داغ مرا تازه تر کنی
از قافیه گذشته ام ..از هر بیاورد

پایان این غزل به تباهی کشیده است
دل رفته است مصرع آخر بیاورد..

من تا همیشه نیمه تمامم چه می شود؟؟
دنیا مرابرای تو از سر بیاورد..؟؟!

آرزو بزن بیرانوند

نپرس از من چرا خاموش رفتم

نپرس از من چرا خاموش رفتم
جهان تاریک شد، چون آتشم، مُرد

نه اینجا خانه ام بود،و نه آنجا
دلم از هر دو دنیا خسته شد، مُرد

اگر روزی گذر کردی ز قبرم
نباشد بغضی از من در دل تو

فقط یک لحظه با یادت بمانم
همان کافیست، ای جان دل من

حسن قاسمی کلاته نو

چشم‌هایت دریای آبی‌ست

چشم‌هایت دریای آبی‌ست
که موج‌هایش راز عاشقی‌ست
بودنت یعنی جهان،
زیبایی که در سکوت نفس می‌کشد.


سیدحسن نبی پور

آن کیست که در سختی های زندگی می بیند مرا

آن کیست که در سختی های زندگی می بیند مرا
از موج و طوفان بلا از استجابتش می گیرند مرا

من به وقت شب تاریک و ظلمانی می خوانمش
در پریشان حالی و درماندگی غصه می چیند مرا

مهربان یاری نازنینا در وقت اذان
در صدای خوش الله اکبر آن کیست که می خواند مرا؟
آن که دو چشم زیبایت داد و دو لب
این همه لطف محبت در شکر می باراند مرا


آه مظلوم در درگهش از زر بهتر می خرند
اشک که سیل شد ظالم خوار کرد می داند مرا

آن کیست از مار در آستین و دشمن آگاه تر
یک بار به یادش بشینی موهبت بسازند مرا

آن کیست که خوبی گر کنی ده برابرش پس می دهد
خود را در راهش ایثار کنی هفتصد برابر می آرند مرا

غریبه در ناله ی شب در غم و مصیبت یا ارحم الراحمین
گر تو بخوانیش و من سر تا پا گناه باز راه می دهند مرا

اعظم زارع

نامت را می‌نویسم

نامت را می‌نویسم
بر پهنه‌ی سپیده‌ی بی‌کران...
هر حرف، ستاره‌ای ست
که تا شب، در چشمانم می‌درخشد.
تو آفتابِ ناتمامِ منی،
طلوع کن،
که بی تو صبح، تنها یک سکوت است.


حسین گودرزی

فریادها اوج می‌گیرند،

فریادها اوج می‌گیرند،
عشق‌هایِ پوشالی
می‌میرند،
خاموش... یکی‌یکی...

نگاه‌ها؛
ستاره‌هایِ مُردهٔ چشم‌ها.
دستان،
خسته از اشاره به آسمان.
پاها،
بی‌رمق در جاده‌هایِ تاریک.
قلب‌ها؛
ستاره‌هایِ خاموشِ قفسِ سینه...

امشب...
چه‌کسی چراغِ آسمان را شکست؟!

من هر شب
در پیِ چشمکِ گمشده‌ای
مانده‌ام.

ماهِ من!
چرا،
چون ستاره‌ای خاموش،
در پسِ ابرِ غمت
پنهان شده‌ای؟

آسمان،
تاریک‌تر از همیشه است...

تو را در ژرفایِ این شبِ بی‌پایان
همچنان می‌جویم
حتی اگر
واپسین پرتوِ خاموشِ آسمان باشی.


طیبه ایرانیان

ای تماشاگر دنیای وارونه ام

ای تماشاگر دنیای وارونه ام
پلکی بزن فصل ها رو جا به جا کن
لبخنو تو آغاز باران
در من هبوط، در جهان غوغا کن


من از آغاز به پایانش نگریستم
اینک در این وادی تو شرح ماجرا کن
در گوشه ایی از روایت ها
به گستره درد هم اشاره ایی گذرا کن


در نبرد نابرابرم با زخم های پی در پی
همچو پوریای ولی مدارا کن
مرهم بگذار زخم های تنم را
با بوی پیراهنت مداوا کن


روانه ام چو قاصدکی در مسیر آرزو
با دم مسیحایت مرا دعا کن
تنگ در قفس بازوانت که میفشاریم
حکم آزادیم را امضا کن


ندا افشار