مردن خوبم دیگه واسه من آرزومه

مردن خوبم دیگه واسه من آرزومه
توشه ای هم ندارم فقط همین آبرومه
هی بهم میگن چطور عمر خودت کردی تباه
چی بگم؟ جواب بدم اونم مثه نوشدارومه
نه که ماشینی دارم نه ویلایی توی شمال
اگه تو ویلای رامسر منودیدی،واسه خان عمومه
توی زندگیم ندارم من بجز دوتا اتاق
غصه هم نمی‌خورم، این دوتا هم جوابگومه
من که مالی ندارم، بجز همون چهار تا کتاب
که رو طاقچه همون دوتا اتاقه تودرتومه
بالا و پایین زندگی همش زود گذره
اتفاق خودش میافته عاقبت پیش رومه
سختی و راحتیه زندگی هرطور که باشه
من که سخت نمی‌گیرم، چونکه همش روبرومه
عشق و عاشقی برای خوشی زندگیمه
هرچی هم تلاش کنم، فقط واسه کدبانومه
با سکوت حرف میزنم با اونیکه دوسش دارم
اینم از بدیمه که این مدل گفتگومه...


احمد عابدی

شکفتن در باغ پراندوه‌ِ اقاقی‌ها چه باشکوه بود

شکفتن در باغ پراندوه‌ِ اقاقی‌ها چه باشکوه بود
و نفس کشیدن زیر بوسه‌های یار
لاله‌هایی که خم می‌شدند
تا سرخ‌گونی‌شان را از شرم بپوشانند
آری آزادی چه بی‌گناه بود
و چه ورطه‌هایی که در منجلاب قفس دیدند

دیدن عطر شکوفه‌های سیب
که بی‌پروا در دشت کهن پخش می‌شدند
به دنبال یار خویش گل‌های لطیف‌تر را می‌پسندیدند
باد چقدر از جنس وصلت بود
و راز پیدایش سیب‌های شیرین در همین آزادی نهفته بود

صراط مستقیم به عدن لطفی نداشت
پرنده‌های مهاجر راه را گم کردند
جبرِ راه نیازمند اختیارِ بیراهه‌‌ها بود
تجربه‌ی تولد و اندیشیدنِ تکامل
چه لذتی در توبه‌ی سیمرغان زخمی بود
که از هزار روز عبادت‌های شبدرهای عاشق گران‌تر شد
و جنس آزادی ستار العیوب بود

و صدف‌های پر از مروارید که در قعر دریا
غوطه‌ور در تاریکی
به راستی چقدر از من و تو بیشتر خدا را می‌فهمند
آنقدر عاشق‌اند که در فراق یار
گوهر درون خود می‌پرورند
آری امید به غواصان دارند تا روزی
عاشقان وی را به هم هدیه بدهند
و شروع زندگی نو باشند

و قسم به رفتگانی که زیر خاک‌
ارواح خویش را به عرش ملکوت می‌رسانند
و از هم می‌پرسند
این خواب تعبیر قفس کشیدن داشت؟
و بی‌میلی‌شان به گناه معنای آزادی را تفسیر می‌کند


فرداد یزدانی

همچون مهِ زیبایِ نهان در سحرم شد

همچون مهِ زیبایِ نهان در سحرم شد
چون کوهِ دنا محکم و او بال و پرم شد

مرهم بشد و زخم به زخمَم همه تیمار
درمانگرِ درد همچو دَوایم پدرم شد

آرمان طاهری

گر تو را غمگین ببینم شرمسارم نازنین

گر تو را غمگین ببینم شرمسارم نازنین
روزی یک بار گر نبینم من خمارم نازنین

نازنینا من فدای چشم بازت وقت خواب
روی امواج خیالت کن سوارم نازنین

نازنینا چشمهایت هر کدامش ایتیست

خاطرم آسوده باشد گر که باشی در کنارم نازنین


طره موی شکنجت بوی جنت می دهد
از ره دور هم که باشد. بی قرارم نازنین

نازنینا من براه ِ عشق جان می دهم
تک درخت سایه دارم .پاتق پاهای یارم نازنین

نقش ابروهای تو رنگین کمان ِروی گنج
سنگدل روزها را تا کی شمارم نازنین

مهوش زیبا چو ماهم.اسمان محوِ تو شد
ماه ِمن .وردِ زبانم. شد شعارم نازنین


مسعود پوررنجبر

بنام خالق ویادش، عشق هاآغاز شد

بنام خالق ویادش، عشق هاآغاز شد
دل بااو رازگفت، راه عقل هم باز شد
سِرّ وراز،  به هرکس نگوید این دلم
هردوست را نشایدگفت،که رازدل آوازشد

عشق دردلت ،هرگزنگرفت جای پا
کاش دل بادلت، درغمی هم سازشد

عشق گوید، گو ی راز دل ،با دلبران
ناز گوید رازنیست، آن دهان که بازشد

عشق گوید ،او هست دروجودِعاشقان
عقل گوید ،هست ونیست  بازراهی بازشد

عشق گوید اوست، راز ومرموز جهان
عقل گوید اوست ،که درناز، هم مُمتازشد

عشق گوید، اوهمان دلداده ی دلدارماست
عقل آزموداین وآن  ، گربی دلیل هم بازشد

او بی دلیل گشود ،هزاران راه بسته را
هر عاشق به معشوق آن کند، که ناز شد

عشق گویدآن که آورد،مرا عاشق هست
عقل گوید آنکه بُرد،پیش خود همساز شد

عشق گوید ای( ولی )کم بگو زعقلِ خویش
عقل گوید هرعشق ،روزی شُهره ی آواز شد


ولی الله قلی زاده

...‌یلدای بهار.

...‌یلدای بهار.
ای رفیق
یلدای دلت را
را آب کن
به سوی بهار برو
تا هرشب کوتاه تر شود
آنوقت
ز شوق عشق
بهار را در آغوش بگیر

سیاوش دریابار

چشمان دائم منتظر، با دیدن تو خیس شد

چشمان دائم منتظر، با دیدن تو خیس شد
این برزخ خاکستری، از عطر تو پردیس شد
خوش آمدی بر قلب من، مهمان خوش نقش و نگار
این کلبه درویشیم، با مهر تو تقدیس شد
من خون فشاندم روز و شب تا ساغرت لبریز گشت
در زلف تو پیچیده ام، تا گیسوانت گیس شد
بی اختیار وامانده ام در حیرت زیباییت
مبهوت تو هم جن و انس، فرشته و ابلیس شد
چیزی شبیه معجزه قلب مرا پالوده کرد
تا نقش و نام و چهره ات در پیش من قدیس شد
یکبار دیگر ناگزیر، خواهی نخواهی میروی
تو در فراغ این فراق، من غصه ام تجنیس شد
صاحبدلان عشق، کی در بوق و کرنا میکنند؟
در مکتب ما، عاشقی، مهر سکوت و هیس شد
عمرم به سر آمد ولی چیزی ز من نامردنیست
این پیکر ناکوک من در عاشقی تندیس شد


احمد رمضانی فرخانی

به قیامت که نیفتاده هنوز دیدارت

به قیامت که نیفتاده هنوز دیدارت
توکه خوابی چگونه پس کنندبیدارت
ما چو رودیم که به دریا نداریم راهی
این سرابیست بس است دگر پندارت
تارموهای سرت حمله ور یک ارتش
زلف آشفته نکن حمله کند سردارت
کم بده شرح دلارایی باغ دل خویش
یا نشان بده به ما روزنه ی دیوارت
دل بیچاره دوقطبی شده است
گهی اصرارکند گاه کند انکارت
مثل حلاج که خاکستراوماندز عشق
عاقبت به جرم عاشقی کنندبردارت
هرکجا کاغذ وخودکار دهنددست امین
مینویسدبه آشفتگی افکار،بگیرخودکارت


محمد امین نژاد