به قیامت که نیفتاده هنوز دیدارت

به قیامت که نیفتاده هنوز دیدارت
توکه خوابی چگونه پس کنندبیدارت
ما چو رودیم که به دریا نداریم راهی
این سرابیست بس است دگر پندارت
تارموهای سرت حمله ور یک ارتش
زلف آشفته نکن حمله کند سردارت
کم بده شرح دلارایی باغ دل خویش
یا نشان بده به ما روزنه ی دیوارت
دل بیچاره دوقطبی شده است
گهی اصرارکند گاه کند انکارت
مثل حلاج که خاکستراوماندز عشق
عاقبت به جرم عاشقی کنندبردارت
هرکجا کاغذ وخودکار دهنددست امین
مینویسدبه آشفتگی افکار،بگیرخودکارت


محمد امین نژاد

در دبستان ازل تا چشم خودرا دوختم

در دبستان ازل تا چشم خودرا دوختم

درس عین وشین و قاف آموختم

آنچه را درمدرسه از جان ودل اندوختم

آتشی شد عمر ارزشمندخود را سوختم


محمد امین نژاد

نهال دلنشینِ عشق، در دل سرخ جوانه کرد

نهال دلنشینِ عشق، در دل سرخ جوانه کرد
رز سپید هم ،شمیم خود به باغ ودر روانه کرد
رنگ قشنگ سبز هم زینت کوه ودشت شد
پرنده ای به گوش گل قرار عاشقانه کرد


محمد امین نژاد