الهی نورِ حق بر قلب تو

الهی
نورِ حق بر قلب تو
تابیده باشد
و عشقی آسمانی
در وجوت
برایت آرزو کردم
سَری پُر شور
دلی پاک
و قلبی
مَملو از عشقِ اَهورایی
دو چشمانی
چُنان خورشیدِ تابانی
که نورش دل برویاند
و تا سقفِ فلک بشکافد ابرِ تیره ی غم را


معصومه بهرامی پور

برگهای بی جان

برگهای بی جان
نقش زمین شده
اشک می ریزند
بربرهنگی درخت


سید حسن نبی پور

بعدا که دریا خشک شد دیگر چه حاصل

بعدا که دریا خشک شد دیگر چه حاصل
بوسیدن ماهی نمی آید به کارش
گیرم هزاران نوشدارو بعد سهراب
در جام زرین رستم آرد بر مزارش

علی کسرائی

همراه نبود آنکه پی بود مرا

همراه نبود آنکه پی بود مرا
همچون آئینه دق می سود مرا
می دید مرا وسیل چشمه چشم
خاکسار رهی خواست ومی بود مرا


عبدالمجید پرهیز کار

کمان کشیده ام و تو در نشان منی

کمان کشیده ام و تو در نشان منی
به خواب دیده ام امشب که باز یار منی
تو را نمیدان که مرا چطور بینی
ولی خودم برعکس که تو در تمام منی
اگر که وقتی داشت آن دو چشم زیبایت
بکن به ما هم تو یک نیمچه نظری
همه حواس من پرت دو چشم توست
خودم،نمی‌دانم ولی تو مال منی

امیرحسین باقری

گفتم ازاینجا میروم، گفتی تک وتنها شوی

گفتم ازاینجا میروم، گفتی تک وتنها شوی
شایدنمی دانی چنان، آن سروبی همتاشوی
گفتم که دیگر گم شدم، درکوره راه عاشقی
گفتی فراموشش بکن، هم بسترغمهاشوی
گفتم گرفتارش شدم، غم لانه کرده کنج دل
گفتی بسان خاروخس، آواره ی صحراشوی
گفتم پریشانی چنان، زانوزده برسینه ام
گفتی طبیب دل برو، درعاشقی اغواشوی
گفتم که درطوفان عشق، مانندفانوسی شوم
گفتی چوقایق کهنه ای، بازیچه ی دریاشوی
گفتم فراری میشوم، تاکس نداندحالِ من
گفتی تو یک دیوانه ای ، هرجاروی پیداشوی


کریم لقمانی

با زلالی مثل من ساحل تماشایی تر است

چند سالی میشه که دلواپسم کردی چه سود؟
بین مردم بی جهت خوار و خسم کردی چه یود

پیش آین و آن مرا دیواته نامیدی که چه ؟
در زبان هر کس و هر ناکسم کردی چه سود

پیش آن چشمان اقیانوس لا هول و ولا
غرق در امواج موی اطلسم کردی چه سود

بچه رعیت را چه با باغ انارستان تو؟
بیقرار سیب های نارسم کردی چه سود؟

با زلالی مثل من ساحل تماشایی تر است
یا بروی صخره با کف واپسم کردی؟ چه سود

فرص کن مثل زلیخابی و من هم برده ای
سال ها تبعید کنج محبسم کردی چه سود

طعم شیرینی است امید وصال اما بگو
آمدی روزیکه با حسرت گسم کردی چه سود

علی معصومی

در آغوشت که می‌مانم

در آغوشت که می‌مانم
جهان کوچک می‌شود،
زمان، در دل تپش‌های قلبت
گم می‌شود.

بوسه‌هایت،
شعری بی‌کلام،
در لابه‌لای سکوت شب
شعله می‌کشد.


چشمانت،
آینه‌ای از آسمان،
آنجا که عشق
بی‌مرز است.

و من،
در گوشه‌ای از این بهشت،
میان بوسه‌هایت
گم می‌شوم.

علی مداح