در میان همه شکستن ها
بت تو
تسخیری بود
بر ارادهِ چوبینِ من
اما
در بن بست جاده قلبم
نام تو را حک کردم
مسیر یکطرفه است
و راه برگشت مسدود...
رضا کشاورز
با نگاهت به من، زندگیم زیرو رو می شود
روسری بنفش کرده بسر چهره اش مینو می شود
منوچهر فتیان پور
با تو تنها درشهر شعرکردم گفتگو
سخت است بدانی تک تنهام لذت عشق نبری
منوچهر فتیان پور
پرسید عزیزی که چه در مکنت ماست؟
گفتیم فقط یک دل و آن ملّت ماست
گر دولت فرزانهٔتان فیض دهد
صد کعبهٔ دل باختنم سنّت ماست
رامین خزائی
به هیچ اندر هیچ این جهان خو گرفتهام
چونان پیالهای که بی می، ره به قلبی نمیبرد
چنین قضاوت که میشویم از عالمین دهر
خدای را حق که او نیز اناالحق، قاضی نمیشود
به کار خویشتنداری گرم خواهد رسید
خدای را حق که ناحق نمیشود...
نجمه پاک باز
شوق مرا، بی تو در این خانه نیست
باز بیا آب حیاتم بده
یوسف گمگشته در این ظلمتم
باز از این چاه نجاتم بده
مهدی سمرقندی
اطلسِ دریاچه ها را پولکِ چشمت گرفت
بویِ ماهی هم به بینی های ما مطبوع شد
بسکه چشمانت امان از حالتِ دریاچه بُرد
مُطلقاً دریاچه عاشق کردنت ممنوع شد ...
نوید حافظی بیرگانی
غنچه ی زیبای یاس
در سرَش، دشتِ نوید
فارغ از، بیم و امید
کوچه ها را... خندید
و کمی آن سو تر
لکه ابری تیره
با درنگ و حیله
و نقاب و نیزه
خنده ها را... بلعید
رشته ها را پَنبید
با تگرگی جانسوز
هدیه گر
مرگ افروز
زندگی را...چرخاند
نور را برگرداند
شهپرانِ گلِ پارس
خسته از خشم و خروش
همره نیلوفر
از حقیقت مدهوش،
با زبان گیسو
با فروغ فریاد
گفته اند:
باداباد
چشم بگشا و ببین
پاسخ کارم را
رنگ رخسارم را
همه اجبارم را...
چشم ها یک سو وُ
ساچمه در هر سویی
کوچه ها لغزنده ست
سرخ فرشی از دل
سفره ی آینده ست...
و کمی هم این سو،
مژده ای نامیرا
لب شط را... رقصاند
گونه ی باد اما
قطره اشکی افشاند.
باد و باغ و باران
همرهِ باریدن
کودکان را دیدند
ماه سا خندیدند
و خیابان خندید
این؛
شروع قصه ست...
آمنه حیدری