غنچه ی زیبای یاس

غنچه ی زیبای یاس
در سرَش، دشتِ نوید
فارغ از، بیم و امید
کوچه ها را... خندید


و کمی آن سو تر
لکه ابری تیره
با درنگ و حیله
و نقاب و نیزه
خنده ها را... بلعید
رشته ها را پَنبید
با تگرگی جانسوز
هدیه گر
مرگ افروز
زندگی را...چرخاند
نور را برگرداند



شهپرانِ گلِ پارس
خسته از خشم و خروش
همره نیلوفر
از حقیقت مدهوش،
با زبان گیسو
با فروغ فریاد
گفته اند:

باداباد
چشم بگشا و ببین
پاسخ کارم را
رنگ رخسارم را
همه اجبارم را...
چشم ها یک سو وُ
ساچمه در هر سویی
کوچه ها لغزنده ست
سرخ فرشی از دل
سفره ی آینده ست...


و کمی هم این سو،
مژده ای نامیرا
لب شط را... رقصاند
گونه‌ ی باد اما
قطره اشکی افشاند.

باد و باغ و باران
همرهِ باریدن
کودکان را دیدند

ماه سا خندیدند
و خیابان خندید
این؛

شروع قصه ست...


آمنه حیدری

عشق تبعیت می آورد آری

عشق
تبعیت می آورد آری

اما
کاش بفهمند سکوت زن
محض دوست داشتن است و بس

آمنه حیدری