ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
غنچه ی زیبای یاس
در سرَش، دشتِ نوید
فارغ از، بیم و امید
کوچه ها را... خندید
و کمی آن سو تر
لکه ابری تیره
با درنگ و حیله
و نقاب و نیزه
خنده ها را... بلعید
رشته ها را پَنبید
با تگرگی جانسوز
هدیه گر
مرگ افروز
زندگی را...چرخاند
نور را برگرداند
شهپرانِ گلِ پارس
خسته از خشم و خروش
همره نیلوفر
از حقیقت مدهوش،
با زبان گیسو
با فروغ فریاد
گفته اند:
باداباد
چشم بگشا و ببین
پاسخ کارم را
رنگ رخسارم را
همه اجبارم را...
چشم ها یک سو وُ
ساچمه در هر سویی
کوچه ها لغزنده ست
سرخ فرشی از دل
سفره ی آینده ست...
و کمی هم این سو،
مژده ای نامیرا
لب شط را... رقصاند
گونه ی باد اما
قطره اشکی افشاند.
باد و باغ و باران
همرهِ باریدن
کودکان را دیدند
ماه سا خندیدند
و خیابان خندید
این؛
شروع قصه ست...
آمنه حیدری
عشق
تبعیت می آورد آری
اما
کاش بفهمند سکوت زن
محض دوست داشتن است و بس
آمنه حیدری