ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
چشم در چشم تو افتاد و دلم ویران شد
دل به سودای تو بست و ز جهان خسران شد
موج گیسوی تو آتش به دل و جانم زد
عقل رفت و جهانم چو شبی سوزان شد
لب تو شهد بهشتی است که بشارت دادند
عقل رفت از کف و جانم تو بگو جانان شد
گر چه افتاده ام از دیده و دلگیرم باز
نام تو بر لب ما ورد همه دوران شد
تا تویی قبله جان، کعبه او را چه کنم
تو خدایی و دلم باز چه بی ایمان شد
زلف تو سلسله ای بود که ما را بستند
این اسیری مَثل نابِ همه کیهان شد
در دلم آتش به فروغ رخت افرو خته ای
هر چه بر آتش دل رفت غزلی جانان شد
نرگس مست تو و قامت رعنای شما
ساقی مجلس و سلطانِ همه دوران شد
جان فدای تو نمودیم و شبی بار دگر
به تمنای تو سمت حرم جانان شد
ساقیا باده بده در غم هجرش بزنیم
شاید این خسته دلم فارغ از این دوران شد
مهدی سمرقندی
آرزوهایم به دست روزگار
رهسپار جاده هایی دور شد
اندکی دیر و بدون اختیار
زیر کوهی از قضا مدفون شد
دل خرامید و مدامی خنده کرد
بزم او سُرنای با مضمون شد
مستی از پیک نگاه ساغرش
اشکی از جنس طلا و نور شد
زیر باران دعای نیمه شب
یک غزل خندید و آه افسون شد
در عجب حیران این بازیچه ام
یک نگاهش جان این مجنون شد
مهدی سمرقندی
شوق مرا، بی تو در این خانه نیست
باز بیا آب حیاتم بده
یوسف گمگشته در این ظلمتم
باز از این چاه نجاتم بده
مهدی سمرقندی
امشب به تعبیر دلم جایت چقد خالی شده
عطر همان گیسوی تو، در خاطرم جاری شده
امشب سزای قلب من، سوز هزاران خاطره است
گویا درون سینه ام سیل جهانداری شده
هیچم ندارم یک نشان از خاطری دُردی کشان
گویا مثال مرغ شب، داد دلم ساری شده
مهدی سمرقندی
می شکنم سَد خویش، مِی کُنم این پَرده رِیش
یوسف گمگشته را، کَشف کُنم در خویش
باز زلیخا تویی بَر سَر این چاه تویی
راه تو بین در پیش، بوسه بزن بر خویش
درد مرا داد داد، عزم به بیداد داد
چشم پُر از گَرد خود، دیدن فرهاد داد
در دل من غُصه ها شاه پری قِصه ها
در پس فکر کَرم، زورق فریاد داد
گفت که بگذار رَه، وِرد که بی فایده است
حِس دو چشمان هُو، قدرت والا داد
مهدی سمرقندی