دفتر فردوسی وُ شعرِ کُهن

دفتر فردوسی وُ شعرِ کُهن
مثنوی از قصه‌ٔ هر مرد و زن

جمعه‌ها خیـام وُ ایّامِ شباب
ساغر وُ ساقی وُ شادی وُ شراب

دفتر حافظ رمـوزِ شعر و فـال
عاشقی وُ مستی وُ خواب وُ خیال

مولوی وُ خلسه‌هایِ معنوی
خلسه‌هایِ معنوی با مولوی

سعدیِ شیرینْ‌سخن جانِ غزل
در نهایت، شاه وُ سلطانِ غزل

با نظامی لیـلی وُ مجنــون بخوان
شرحِ غمْ با سِحر وُ با افسون بخوان

بارشِ شعرِ فروغ از آسمان
با ترانه زیرِ لب از عاشقان

با فریدون کوچه‌ٔ مهتابِ عشق
قابِ زرّیـنِ طلای نـاب عشق

شعر نیما و طنینِ قمـریان
شورِ افسانه، پَرَند وُ پرنیان

آه ازین بیداری وُ آشفتگی
قصّه‌پردازیِ شعرِ زندگی


بنفشه انصاری پرتــو

از جزیره آدمخوارها زنده که برگشت

از جزیره آدمخوارها زنده که برگشت دیگر هیچ کس آدم حسابش نکرد
ابر نابارور خون به دل زمین می کند
آدم هوایی شد وقتی حوا سیب زمینی برایش آورد
وقتی حرف نون وسط باشد یک نگاه هم گناه دارد
حمال نقطه کور را زیر گرفت چشمش به جمال او روشن شد
آسمان خون بارش کرد جوی خون در زمین جاری شد
مسافر ترکیه نمازش شکسته بود توبه اش هم شکست
آدمی که خودخوری کرده بود خودش را بالا آورد ولی دیگر آن آدم قبلی نشد
کائنات شهاب سنگی را که بازی گوشی کند به زمین گرم می زند
وقتی غذا سر معده ام می ماند از ته دل برای گرسنگان دعا می کنم

حیدر بابا، بابا طاهر برهنه را پوشاند به بابا کرم معروف شد
هر وقت زیاد غصه می خورم هضمش برای معده ام مشکل است
خودخوری می کند آدمخواری که انسانش آرزوست
آدمخوار قصد خودکشی داشت شروع به خودخوری کرد
هروقت دلم می سوزد دودش به چشم خودم می رود

حسین مقدسی نیا

دل خواهِشِ مَن دارد، مَن خواهِشِ شیطان‌ها

دل خواهِشِ مَن دارد، مَن خواهِشِ شیطان‌ها
تــفــســیــرِ دِگَـــر بــایــد.. از عــالَـــمِ انسان‌ها

آدم شده انســـانی.. انـســان نــه بــه آدم‌ها...
وابســــته به عــادت‌ها... دلبســته به کفران‌ها

تــغیــیــر... نمی‌شاید و  تــقـدیر... نمی‌باید...،
تــقــصــیـر... منم دارد..، دل بسته به زندان‌ها

بُــگــذَشـــتـــه و آیــنـده..، در فَهم... نمی‌گنجد
بـی‌بـــاریِ عـقـلَ‌ســــت و بـیـمــــاریِ زُروان‌ها

عیســــایی و موســـایی، زرتشــتی و بــودایی
صِــحـیــــون و بِــرَهـمـــایی، آرام و پریشان‌ها

در قَـــرنِ پــریشــــانی، یـــک غائــلـه‌ می‌بینم
هـفــتــــاد و دو دَم دارد تـصـنـیـفِ مسلمان‌ها

تـــا زاده‌ی اضـــدادی... وابــسـته به هر بادی
گــــر طالِـــبِ اشـدادی... رُو  ساحِلِ هِرمان‌ها


علیرضا جلیلی راثی

گلبرگهای لطیف لبانت چونان نسیم صبحگاهی

گلبرگهای لطیف لبانت چونان نسیم صبحگاهی
رقص کنان روی حریر سینه ی زخمی من می‌لغزند
تمام تلخ‌ کامی های دور و نزدیک من محو می‌شوند
اکنون در بستری از عطر شکوفه های اقاقیای گیسوی تو
ارام و بی درد با دریایی از حس حضور تو بخواب میروم...

محمد ایرانمنش

آورده ام بر سینی خورشید

آورده ام بر سینی خورشید
فنجانی از دمنوش شعرم را
تا پر کند بانوی بابونه
با عطر خود آغوش شعرم را

ریزم به گیسوی غزل با عشق
از غنچه های ناز احساسم
شاید بشوید جوی آیینه
با نور خود تن پوش شعرم را


کبری اسدی نیازی

بخدا اگر که ناوک به صدا نمی کشاندی

بخدا اگر که ناوک به صدا نمی کشاندی
لب عاشقان وصلت به لبت نمی‌ رساندی

به نگاه خیس رودم قمری فلک نمی داد
اینچنین موج خروشان به تبم نمی نشاندی

غم بوران و زمستان به سرم نمی شد آغاز
به چمن نمی شدی گل ، عطر خوش نمی فشاندی


محمدرضا پورآقابالا

باز دلم تنگ است باز

باز دلم تنگ است باز
قلب من گنجینه درد است باز
چشم هایم، سو ندارد در مکان
خانه ام ، کاشانه مرگ است باز
خنده هایم را به یغما برده اند
فکرهایم را به خاک آلوده اند
من خوشم، مهر در بند است باز
باز دلم تنگ است باز

مهتاب مافی

اگر خلوت کنی این سینه ام را

اگر خلوت کنی این سینه ام را
نشان دولت دیرینه ام را
بری بیرون ز دل مهر خودت را
ببینی دولت بی کینه ام را


سیاوش دریابار