ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
ای قطره ی اشک از دل من یا دل ابری
بر بام نگاهم نرسد مایه ی صبری
تب در دلم عریان و عیانبار بباری
هم فاصله زد زخم نهان هم لب خاری
ای ابر بهار از چه پی ریشه و برگی
در چشمه ی خورشید مدامی که بگردی
یا ابر خیالی به سرم سر زده یاری
با بارش هر قطره مرا خاطره داری
محمدرضا پورآقابالا
ای قطره ی اشک از دل من یا دل ابری
بر بام نگاهم نرسد مایه ی صبری
تب در دلم عریان و عیانبار بباری
هم فاصله زد زخم نهان هم لب خاری
ای ابر بهار از چه پی ریشه و برگی
در چشمه ی خورشید مدامی که بگردی
یا ابر خیالی به سرم سر زده یاری
با بارش هر قطره مرا خاطره داری
خورشید گشته سالی و اما تو نیستی
خشکید دست خالی و اما تو نیستی
سیلاب پشت ابر که یکروز خوش ندید
پرسید در چه حالی و اما تو نیستی
محمدرضا پورآقابالا
من اگر درد فراق از غم دل وا نکنم پس چه کنم؟
که دو لب تیغ به آهنگ و سکوتی نبرم
به زبانم نزنم نیش حقیقت چه کنم؟
به خزانم نکنی روی و نگاهم نکنی
به روانم سر کویت ، نشتابم چه کنم؟
اگرم وقت وفا خار نشانی به خطا
به جفایت بزنی خال ، جهان را چه کنم؟
تو اگر این همه دل می بری از ما چه کنی؟
من کولی نزنم نام تو را قرعه فالم چه کنم؟
محمدرضا پورآقابالا
بخدا اگر که ناوک به صدا نمی کشاندی
لب عاشقان وصلت به لبت نمی رساندی
به نگاه خیس رودم قمری فلک نمی داد
اینچنین موج خروشان به تبم نمی نشاندی
غم بوران و زمستان به سرم نمی شد آغاز
به چمن نمی شدی گل ، عطر خوش نمی فشاندی
محمدرضا پورآقابالا
آن مخمل گندمگون یا شعله ی آتش بود
یا جام می مطرب برقی به نگاهش بود
یا بیدل اگر خونش ایینه ی جانش بود
سرخی دل درویش ته مانده جامش بود
چشمی به غلاف تیغ تسلیم شکارش بود
افسانهی شیر افکن ابروی کمانش بود
خشمی بهرکابش رخش گوییکه سیاوش بود
از منظر ما ققنوس آتشکده رامش بود
ابیات پدر بر لب میخانه به نامش بود
آیات من الشمس و فرزند زمانش بود
از تولد خوانده در گوشم ز اسرار نهان
خردسالی گوشه گیر و چاره در کار جهان
نوجوانی را به خلوتگاه تنهایی گذشت
برگهای دل بر سرشتی جمله راز محرمان
لاله زار آکنده با بوی تو بگشاید زبان
غنچه لب آوردهام روی تو بشکافم دهان
حال این من هم همانم بی زبانی را زبان
باده خواهان آیم و آزاده خوانم هر زمان
جان جان آرام جانانی و گریان بی امان
سرو مانایی مان را قامت هفت آسمان
محمدرضا پورآقابالا
دورادور آشناست
پوستین درخت می پوشد
حول همان حوالی
خطاط قصه میگوید
سرچشمه ی بیرنگ
بر نام افسانه میروید
در جام مستانه مینوشد
به رسم چشم مشکینی
هر شام عصرانه میشوید
همان تنها و فردا ها
سحرگاهی نمیجوید
محمدرضا پورآقابالا