ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خندیدم و آن خنده غمی داشت یقیناً
یا منقل ما دود و دمی داشت یقیناً
آن کس که نفهمید چرا شعلهٔ شمعیم
با قهقه ای گفت چمی داشت یقیناً
این کهنه شراب است که خود مست و خراب است
یک جرعهٔ آن جام و جمی داشت یقیناً
در کوی خرابان گذری کرد و ندیدم
دیدار مگر کیف کمی داشت یقیناً
هر پیچ و خمی طرّهٔ طرّار نشاید
او شاخ نباتش صنمی داشت یقیناً
صد بار گذشتم ز خیابان شلوغش
این کوچه ولی پیچ و خمی داشت یقیناً
یا رب تو چه دانی که چه شد در شب معراج
ما وحی نمودیم و همی داشت یقیناً
والله که رامین به دلش نیست هوائی
این جملهٔ آخر قسمی داشت یقیناً
رامین خزائی
گفتند که آه است و نمی بخشندت
گفتم که مباح است و نمی بخشندت
گر یک غلط از قافیه را می بخشید
گفت عشق گناه است و نمی بخشندت
رامین خزائی
پرسید عزیزی که چه در مکنت ماست؟
گفتیم فقط یک دل و آن ملّت ماست
گر دولت فرزانهٔتان فیض دهد
صد کعبهٔ دل باختنم سنّت ماست
رامین خزائی
آن شب که دلم دلش دلی تنها شد
خامی بنمود و در دلش غوغا شد
سوگند به نیمه شب دلم دریا بود
تا اینکه شبی ز حال ما جویا شد
رامین خزائی
ما طالعمان همچو شب تار نبود
لب تشنهٔ بی تاب و تب زار نبود
ای کاش نگیرد چو مهی روی ز ما
رویم سیه از روی گل یار نبود
رامین خزائی
گفتند که آه است و نمی بخشندت
گفتم که مباح است و نمی بخشندت
گر یک غلط از قافیه را می بخشید
گفت عشق گناه است و نمی بخشندت
رامین خزائی
توصیف می از مست شنیدم روزی
گفتا به بهشتم برد این بهروزی
هرگز تو به فردا نتوانی رفتن
امروزه اگر فکر غم دیروزی
رامین خزائی