خندیدم و آن خنده غمی داشت یقیناً

خندیدم و آن خنده غمی داشت یقیناً
یا منقل ما دود و دمی داشت یقیناً
آن کس که نفهمید چرا شعلهٔ شمعیم
با قهقه ای گفت چمی داشت یقیناً
این کهنه شراب است که خود مست و خراب است
یک جرعهٔ آن جام و جمی داشت یقیناً
در کوی خرابان گذری کرد و ندیدم
دیدار مگر کیف کمی داشت یقیناً
هر پیچ و خمی طرّهٔ طرّار نشاید

او شاخ نباتش صنمی داشت یقیناً
صد بار گذشتم ز خیابان شلوغش
این کوچه ولی پیچ و خمی داشت یقیناً
یا رب تو چه دانی که چه شد در شب معراج
ما وحی نمودیم و همی داشت یقیناً
والله که رامین به دلش نیست هوائی
این جملهٔ آخر قسمی داشت یقیناً

رامین خزائی

گفتند که آه است و نمی بخشندت

گفتند که آه است و نمی بخشندت
گفتم که مباح است و نمی بخشندت
گر یک غلط از قافیه را می بخشید
گفت عشق گناه است و نمی بخشندت



رامین خزائی

پرسید عزیزی که چه در مکنت ماست؟

پرسید عزیزی که چه در مکنت ماست؟
گفتیم فقط یک دل و آن ملّت ماست
گر دولت فرزانهٔتان فیض دهد
صد کعبهٔ دل باختنم سنّت ماست


رامین خزائی

آن شب که دلم دلش دلی تنها شد

آن شب که دلم دلش دلی تنها شد
خامی بنمود و در دلش غوغا شد
سوگند به نیمه شب دلم دریا بود
تا اینکه شبی ز حال ما جویا شد


رامین خزائی

ما طالعمان همچو شب تار نبود

ما طالعمان همچو شب تار نبود
لب تشنهٔ بی تاب و تب زار نبود
ای کاش نگیرد چو مهی روی ز ما
رویم سیه از روی گل یار نبود


رامین خزائی

گفتند که آه است و نمی بخشندت

گفتند که آه است و نمی بخشندت
گفتم که مباح است و نمی بخشندت
گر یک غلط از قافیه را می بخشید
گفت عشق گناه است و نمی بخشندت


رامین خزائی

توصیف می از مست شنیدم روزی

توصیف می از مست شنیدم روزی
گفتا به بهشتم برد این بهروزی
هرگز تو به فردا نتوانی رفتن
امروزه اگر فکر غم دیروزی

رامین خزائی