از ما چه می ماند جز خاطره ای غمگین
یک روح دل آزرده یک دفتر غم آگین
در اول این دفتر دل داده ترین بودیم
در آخر این دفتر پروانه ی شمع آجین
شیرازه ی این عالم بر شانه شیون هاست
بی چون و چرا گشتیم ما سالک این آیین
هر روز بر این مجمر قربانی آتش سوخت
این دود دل و آه است از سینه ی صد نفرین
فریاد زمین گیری در سینه ی من حبس است
محراب دلم هر روز از خون غزل رنگین
دست از تو نمی دارد از پای براندازد
این دهر نمی خواهد جز باور و جز تمکین
گاهی به بزنگاهی یک لحظه امیدافشان
گویی که جهان آرام پیوسته همه پروین
عباس رحیمی
خورشید تاج طلایی اش را
سر می گذارد
آسمان رنگ غروب می گیرد
شاید زمین
دلی تکان بدهد
علیرضا سعادتی راد
ای پادشه مُلک دلم، ای نور ضُحی، شمسالدین
ای آینهٔ حُسن خدا، ای روحِ فِنا، شمسالدین
بینور رُخَت عالمِ دل، تار شود، سرد شود
ای مشعلِ جانسوز من، ای نورِ لُقا، شمسالدین
در هر نفسی نام تو آرام دهد این دل را
ای ساقی عشاق، ای مِهرِ بَقا، شمسالدین
عشقت به دلم چیره شد، چون نور به دل روشنی
ای برتر از اندیشهام، ای صبحِ دُعا، شمسالدین
چون ماه به شبهای غمم، نوری تو و راهی تو
ای روشنیِ صبحِ دل، ای لطفِ خدا، شمسالدین
هر ذره به عشق تو چو خورشید شود در نظرم
ای صاحبِ اسرارِ دل، ای جان به فدا، شمسالدین
امین افواجی
نشسته ام دو سه روزیست درعزای خودم
امان اشک بریده زِ گریه های خودم
و یاد بی کسیم که شریک بغضم شد
عجیب تنگ شده حالا دلم برای خودم
و خیره ام به غروبی که دل به آن سو شد
رسیده ام به افق تا به انتهای خودم
به کوه درد خودم را هوار میکردم
و انعکاس درد منو های های خودم
کسی که غصه تنهاییم نخواهد خورد
غم خودم بخورم خود خودم فدای خودم
خیال یار قدیمی کنار من تا صبح
وسرد چای خیالش کنار چای خودم
احمد صحرایی
بی نورِ نگاهت، جهانم شده ویران
دلخسته و سرگشته میانِ غمِ طوفان
هر لحظه به یادت، دلِ من بیخبر از خواب
چون شمع به هر گوشه زبانه زده سوزان
ای کاش که برگردی و آرام شود دل
برگرد که با توست همه شادی و ایمان
بیتابم و در حسرتِ دیدارِ تو هر شب
ای روشنیِ صبحِ دلافروزِ زمستان
دور از تو، جهان سرد و غریبانه و بی تاب
ای عشقِ من، ای جانِ جهان، یارِ دل و جان
با هر قدمت، باغِ دلم زنده شود باز
برگرد که با توست همه شورِ بهاران
امیر عباس دستلان
بعداز تو چون یک شانه ی بی سرنشینم
منظومه ای بی مشتری دور از زمینم
تهمینه ی پیری که در سوگ جوانش
کافر به رستم ها و داروها و دینم
پای نبودت میدهم تنهایی ام را
تا روز رستاخیز تا هستم همینم
می ترسم از روزی که در سیلاب اشکم
غرقت کنم دیگر تو را هرگز نبینم
ماهم که در حال عبور از شب کماکان
بر صخره می ماند پلنگی درکمینم
پنداشتم مِهر مرا در سینه دارد
ماری که پنهان کرده ام در آستینم
فاطمه شایگان
خط تبسم بر لبت خواناست آری
سنجیده و همراه با معناست آری
کی از تماشا سیرخواهد شد نگاهم
طراحی این چشمها زیباست آری
زنگاری چالاک دشتی ، پرفسونی
از ناگهانی جستنت پیداست آری
ای حسرت و آه دل ایرادی من
این بودنت تعبیر یک رویاست آری
در بیکرانت محو خواهم شد به آنی
در پیش قطره وسعت دریاست آری
یابنده اول در پی عشق زمینی
در آسمانها بیخبر جویاست آری
دنیا برایم چون تویی دیگر ندارد
از تو همین یک دانه در دنیاست آری
علی صادقی
هرکس در قلب من، جایى براى خود داشت؛
حال که آنجا کشور تو بود...
#جمال_ثریا