باز شب از راه رسید و قصه ی تکرار تو
تمام تو که در من جا گذاشته ای...
باید از ماه بپرسم
هنگامی که آسمان شب را می پیمود
آیا تو را همراه قلبم دیده بود؟
یکیدست در دست یارش
دیگری در فکر یارش
یکی با همنشین همراهه عشقش
یکی در خواب یار و دیگری همخواب یک یار
یکی در خواب ناز و دیگری همواره آوار
ملیحه ایرانلو
اصرار تو بود انکار از من
انکار تو شد اصرار از من
این کشمکش ها بین من و توست
تسکین شد از تو پیکار از من
تو مثل بادی من مثل آتش
آزادی از تو اجبار از من
باید بسوزم در آتش عشق
شعله ورم کن انبار از من
نزدیکی ما امکان ندارد
تسخیر از تو آزار از من
کار دل من از تو گذشته
اخطار از تو اقرار از من
این خط ممتد پایان ندارد
آغاز از تو تکرار از من
فائزه اکرمی
این زمان هستیم و دیگر روز دوران نیستیم
چون رسید این دفتر محنت به پایان نیستیم
خاک بودیم اندکی در ما نسیمی رخنه کرد
لایق روح خدا و نام انسان نیستیم
آلت دست برادرهای دندان گرد خویش
زینت اورنگ مصر و زیب کنعان نیستیم
خودستای لاف پردازیم بر اطراف عشق
شاهباز آسمان یا مرد میدان نیستیم
جان ما را جرعه ای دادند بر مقدار خویش
رازداری درخور اسرار جانان نیستیم
در مقام دوست با خود دشمنی ها کرده ایم
دشمن فرزانه ای از بهر شیطان نیستیم
مصرف دونان مکن تنها گرامی عمر خویش
تا بر این خاک روان جز در پی نان نیستیم
سیداحمد درخشانی پور
تا بِه چَند غَلَطِ نا به جا کَردیم
دوست اَز میانِ دُشمَنان جُدا کردیم
تا شکسته و لِهُ خَمیدِه شُدیم
بَس به اِشتِباهِ خود اِعتِنا کردیم
با وفا ماندیم دَر زَمانِ تَنهایی
ما چِرا به جانِ خود جَفا کردیم؟
تا به کی دَرْ پِیِ جَفایِ زمانْ
زَخمِ دِلْ را خُودْ به خُودْ دَوا کردیم
در بیابانِ داغْ به هَوایِ سَرابْ
پایْ بَرْ خارِ بیوَفا، نَها کردیم
باز هَم دَرْ سُکوتِ بیحاصلْ
گِریِه بَر حالِ خُد، دَر خَفا کردیم
تا به چَندْ در میانِ آن شبِ تارْ
با اُمیدی کِه نَبود، دُعا کردیم
چونْ دُعا کارسازِ دَردِ ما نَشُد
یِکشَبِه عَلَیهِ غَمْ کودِتا کردیم
خون بِه پا میشَوَد اینبارْ وَلی
ما به قِسمَتِ خُودْ اِکتِفا کردیم
مهسا طهرانی
حالا میان دفترت معنا گرفته
تصویر بیرنگ و لعاب یک معما
عکس دوتا عابر کنار جادهی شب
یک سایه یک راه بلند رو به فردا
تنهائیات را با خودت همراه کردی
اینجا منم تنها تو آنجا باش تنها
من چشمهای روشنت را میشناسم
تصویری از پایان تلخ و سرد رویا
حالا میان دفترت معنا گرفته
تصویر پایان دادن شبهای یلدا
من شاهد شبگریههای باد بودم
تو شاهد جانکندن من زیر غمها
تصویر مه، نقاشی آرامش شب
من مینویسم شعر پایان سفر را
سمیرا ورمزیار
شیرینتر از آهنگِ تو گر بود نوایی؟
جان بخشتر از لحنِ تو گر هست صدایی؟
چندیست که یک کوچه فقط فاصلهی ماست
یک رخ بنما خانهات آباد کجایی؟
در شهر ندانست کسی درد دلم چیست؟
هر کس که نداند تو بدانی که شمایی
جان هم که بخواهی بدهم گر به تماشا
بر کوچهی دل لحظهای آرام بیایی
تشبیه لبت را به لبِ غنچه نکردم
چون از همهی غنچهی در باغ جدایی
دستی به رخ و دیدهی قحطی زدهام کش
در بیکسی کشورِ جان یوسف مایی
از درد، غمی نیست که فرهادترینم
شیرینِ منی تو که به هر درد دوایی
علیرضا حضرتی عینی
رفتند و ز می خیره برگشتند این دوستان
رفتند، مست و تیره برگشتند این دوستان
چون عاقبت هر رفت برگشتی دارد ز پیش
رفتند و با باره کبیره برگشتند این دوستان
عرفان قدمگاهی
در گستره ی
ناپایدارِ سیاهی
می سوزانم
شعرهای پاییزی ام را
تا گرم نگه دارم
زیر باران های بی امان
خیالت را
که هر دم
بیتوته می کنی
در یادم.
فریبا صادق زاده