باز غروب شد قصه ی تکرار تو

باز غروب شد قصه ی تکرار تو
مهتابی که در میان مه
سرای خودش فرا خواند مرا
ساز عشقت و عاشقانه هایم
که هر بار زیبا به آغوش میکشید


ملیحه ایرانلو

باز شب از راه رسید و قصه ی تکرار تو

باز شب از راه رسید و قصه ی تکرار تو
تمام تو که در من جا گذاشته ای...
باید از ماه بپرسم
هنگامی که آسمان شب را می پیمود
آیا تو را همراه قلبم دیده بود؟




یکی‌دست‌ در‌ دست‌ یارش‌
دیگری‌ در‌‌ فکر‌ یارش
یکی با همنشین همراهه عشقش
یکی در خواب یار و دیگری همخواب یک یار
یکی در خواب ناز و دیگری همواره آوار

ملیحه ایرانلو

سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد

سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد
بی آنها، روزگار بگذرانیم
آنهایی که در قلبمان
زیباترین داستان ها را رقم زدند


ملیحه ایرانلو