شبی ساکت و آرام
ماه در دامن کوه
نورش پراکنده بود
در سراشیبی شیار های تپه
تاکستان از خوشه آکنده بود
در زیر درختی کنار رود
باغبانی تنها خفته بود
نوای نی آواز پریان
از دور دست ها
خواب شیرین را
از چشمانش ربوده بود
دلش از بیم و اضطراب
هر لحظه فرو می ریخت
صدای دف و تار می آمد
انگار عروسی فرشته بود
منصور چقامیرزایی
عاشقت گشتم ندانستم که تو شیداتری
حال میفهمم چرا از عشق هم والاتری
چون پرستویی تمامِ دشتها را گشتهام
از شقایق ، لالهها ، از یاس هم زیباتری
در میان خیلِ گلها دل فقط با لاله بود
تازه دانستم چرا در بوستان تنهاتری
لحنِ آهنگینِ نجوای تو چیز دیگریست
از نی و تلفیق آن با تار ، خوش آواتری
چشمِ هرکس بر تو میافتاد ، میسوزاندیَش
آتش افروزی و از خورشید... بیپرواتری
هر که را دیدم تو را تشبیه با مهتاب کرد
دل فقط داند شما از ماه هم بالاتری
ای رخِ آشفته ، رنگِ خویشتن را چاره کن
گرچه از برگ خزانِ باغ هم رسواتری
گرچه سهم جان من پیوسته بی مهری توست
جز به نامت لب ندارد ذکر با معناتری
بسکه از تو دور بودم چشمهایم تار شد
ای فروغِ چشمِ تر از صد غزل شیواتری
علیرضا حضرتی عینی
خوابِ بخت ما را
گفتِ مفتِ تو نیز
پریشان نمی کند
نه
کیسهِ بیمار ما را
وزیری
سیر و پُر، درمان؛
محمد ترکمان
حسّت درون سینه برایم چه آشناست
حالت شبیه حال کسی شد که بی پناست
چشمت به انتهای مسیری که سر شده
چشمی هزار مرتبه هر روز تر شده
دستی که سرد تر شده از لمس دست هاش
یا صورتی ست زرد تر از برگ ترد راش
پایی که نیست تا بتوانی به رفتن از...
جایی که شوق خاطره دارد دل و تن از ...
در گونه های زرد و به سرما گداخته
پر بود از اخرین رخ بیمار باخته
از عمق چشم ها شده خیره به دور دست
از پشت پیچ هایِ یکی توی راه هست
از اضطراب خواب و خیالی که بود و نیست
از لمس حس تلخ محالی که بود و نیست
از شانه ای که سر بگذاری به روی ان
از عطر تن که دل بسپاری به بوی ان
دل دادنت به دل به توان گریستن
جان دادنت به او به بلوغی که.... هیس... تن
هی زمزمه درون تو هی هی تو کیستی
رازی که رفت رفت به پایان نیستی
گم بودنت دران به گوشه ها ی چیستی
وقتی نشستی و به خودت هی گریستی
آخر به خود نیامده دیدی که نیستی
برهان جاوید
من در خویش گم گشته ام،
سایه ام رفته به خواب.
فانوس پای بر دار،
تو پیدایم کن
دکتر محمد گروکان
با تموم آشنایی من شدم غریب شهرم
ساکت و صبور وتلخه اما با آدما قهرم
یه نگاه آشنا بود،اونم،من وخط زد
با تموم بی گناهی با نبودش من و حد زد
رنگ بی رنگی گرفته همه ی روزای سالم
مث مرداب شده دنیام،تو بگو چرا ننالم
همه شبای غربت واسه من کابوس محظه
دیگه زنده بودن من به خدا که نمی ارزه
دیگه عطرت و نداره گلای خشکیده رو میز
همه ی روزای عمرم سردو سخته مث پاییز
حتی با گریه نمیشه دلم ازاحساس غم،کم
دیگه هم وا نمیشه گلی با اشک ناز شبنم
سیدرضابنایی
اگر ز تو دور باشم یارا،
هدیهام کن دو تارِ مو را.
میسوزانمشان آنگاه
منم به سیمرغِ صدایت، محتاج.
امیرحسین عباسکوهی
غریبم غریب
مثل یک قبر زیر برگ های پاییزی
که منتظرست
باد
تهمانده ی فاتحه ی همسایه را
بیاورد
آرمان پرناک