از چشم ِخمارت به دلم ولوله افتاد

از چشم ِخمارت به دلم ولوله افتاد
با پلک ِ تو تیر و سپر ِ حرمله افتاد

تا چشم ِ من ِ زار به خال ِ لبت افتاد
گنجشک ِ دلم خام شد و در تله افتاد

من آه کشیدم که غمم کم شود اما
در شهر و دیار ِ پدرش زلزله افتاد

گفتم که تو را دوست .. ولی نیمه ی حرفم
او رفت و میان ِ من و او فاصله افتاد

رفتم که بفهمد من از او دلخورم اما
در کوچه چرا بزم ِ دف و هلهله افتاد ؟

نوزاد ِ غمم از رحم ِ درد به آهی
با گریه شبی در بغل ِ قابله افتاد

از داغ ِ فراغش چه بگویم که دلم سوخت
در صحن و سرای جگرم آبله افتاد

یک رکعت و یک سجده کم آورده نمازم
نفرین و فغانم وسط ِ نافله افتاد

جاجیم ِ خوشی را همه شب بافتم و حیف
از بخت بدم در رج ِ آخر گره افتاد

لیلا اسدی

ازهجوم غمها پناه بیاور

ازهجوم غمها
پناه بیاور
به امن آغوشم
که مرهم  است بر زخم  هایت
وبودن تو  غنیمتی
درجدال  زندگی


سیدحسن نبی پور

دربستر کلمات

دربستر کلمات
قلم جان میگیرد
بغضی شیرین
برگلوی نی

سیدحسن نبی پور

به خدا حمله کند دست ستمکاری تو

به خدا حمله کند دست ستمکاری تو
بی خدا آن‌که کند میل به همکاری تو

می بری مال خدا را و خود‌آرا شده ای
مثل هارون شده این شیوة درباری تو

از اقل‌یار که‌در بیعت و بیع ات هستند
مرده باد هر‌که کند در ستمت یاری تو

طعم پاجوش تو را حنظل وحشی دارد
چه کسی می‌خرد این خَرمَزة گاری تو

بجز آن کس‌‌که پس‌پرده نهانش کردی
هیچ کس نیست شود وارث جباری تو

کاخ سبزی که نهان‌خانة بیدادگریست
موزه ای می شود از عهد ستمکاری تو

گوش کن، آه ستمدیده به فریاد رسید
عنقریب‌ ست شود وقت نگونساری تو


مهرداد سربندی

در آن مجموعه روزگاران بیست

در آن مجموعه روزگاران بیست
که ز حرف و سخن بیانی نیست

پرواز کردی در آسمان لاجورد
فرازبان ملائکه را درآورد

کشیدی رویای مرا بر تصویر
با انگشت‌های ظریف و بی تزویر


نشسته بودی در سکوت سرد
با لب های بسته و بدون درد

تو بخوان از انقلاب‌های علمی
به پا کن شور و انبساط ذهنی

ارزش ها زیر رو می شوند در هنر
به سرعت دگرگون می شود این اثر

به پیش می رود خودبخود در زمان
تو باز خواهی ماند بعنوان انسان

زادگاه نوآوری، انقلاب هاست
شورش ناگزیر از انتخاب هاست

انتزاع پیروز است در اصل زمان
هنرمند ایستاده در طرح خزان

تو خوب گفته بودی از قضاوتها
این حق بماند بر روایتها

شاعری اسم شب را می سرود
نقاب احساس تو را می ربود

شکست نظام جهانی از قرار
دوباره بگردد حول چرخ مدار

ناگه شکستی ز تغییر رویداد
بشستی دست ها را ز استعداد

مثل آن پرسشی که گفته بودی
مادیات به ارزد به بی پولی

زیست هنرمند در این اجتماع
جدا نیست ز هر سود و انتفاع

یا به باید دست شست از هنر
یا بمانی و خورد خون جگر

یونس ذوالفقاری

از شهر نگاهت تا من

از شهر نگاهت تا من
کیلومترها فاصله‌اس
بگو با کدامین بسازم
رنج زمانه یا دوری تو؟


#امیر_خسرو_ابراهیمیان

خبر های خوشی دارم بیا یک شب به دیدارم

خبر های خوشی دارم بیا یک شب به دیدارم
که من شبهای طاقت سوز در فکر غم یارم

نگین ماه وچشمانت همان دریای طوفانی ست
برا ی جزر مدش فتنه از دریا برارم

سزاوار نگاه خود نکن هر بی سر و پایی
که حرمت ها مرام ماست با دلدارم

درآغوشت تمام هستیم جا میشود باز آ
میان چشم تو پیداست شعر اشکبارم

برای باغ بادامت ستا ره چیده ام امشب
برای صورت ماهت دلم را مشتری دارم

کنار ساحل چشمت به در یا میزنم دل را
که ماهی های قرمز را به وجد ارم به رقص آرم

میان چشم من با چشم تو یک اشک راه است
ازآن ترسم کند طغیان که من از عشق سرشارم

به پشتیبانی عشقت غم عالم درو کردم
بجایش باغی از گل چون بهارستان بکارم


محمد توکلی

دیروز فدایت یا حسین بوده شعارم

دیروز فدایت یا حسین بوده شعارم
امروز مبادا بشکنم عهد و قرارم
راه حسین راه عمل بر دین و قرآن
در راه دین و عترتم تا جان سپارم


سلیمان ابوالقاسمی