ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در میان خواب ها در زمره ی آفاق ها
جارو جنجالی در این خواب زمستانی هست
از کران های افق در بیکرانی زمان
اسم و رسمی به پا می دارد
تا در این گوشه ی تنهائی ها
به خیال خویش به جهان دگری راه دارد
مردمان گویند: او دیوانه است
راست می پندارند
چون حقیقت در باورهاشان واژه ی وارونه ایست
برای فهم عمیق و تفسیر سخن
به تمثیلی که در این نزدیکیست سفری آغاز کنیم
من نمی دانم که شقایق چیست
آن را در شعر و کلام شاعران می یافتم
اکنون زمان دیگریست
با دو دوست خود آن را آنچنان سوق دادم
تا راه تنهایی را به جهان دگری راه سازم
آنچنان می سازم
سازه هاشان به بی کرانی افق ها شباهت دارد
در آنجا مردمان پیش از سلام
از افق های کران در بیکرانی زمان
با نسیم صبح می تازند
و پس از آن خوابها در زمره ی آفاق ها
از کران رقص نور و مهتاب باز می گردند
یونس ذوالفقاری
در آن مجموعه روزگاران بیست
که ز حرف و سخن بیانی نیست
پرواز کردی در آسمان لاجورد
فرازبان ملائکه را درآورد
کشیدی رویای مرا بر تصویر
با انگشتهای ظریف و بی تزویر
نشسته بودی در سکوت سرد
با لب های بسته و بدون درد
تو بخوان از انقلابهای علمی
به پا کن شور و انبساط ذهنی
ارزش ها زیر رو می شوند در هنر
به سرعت دگرگون می شود این اثر
به پیش می رود خودبخود در زمان
تو باز خواهی ماند بعنوان انسان
زادگاه نوآوری، انقلاب هاست
شورش ناگزیر از انتخاب هاست
انتزاع پیروز است در اصل زمان
هنرمند ایستاده در طرح خزان
تو خوب گفته بودی از قضاوتها
این حق بماند بر روایتها
شاعری اسم شب را می سرود
نقاب احساس تو را می ربود
شکست نظام جهانی از قرار
دوباره بگردد حول چرخ مدار
ناگه شکستی ز تغییر رویداد
بشستی دست ها را ز استعداد
مثل آن پرسشی که گفته بودی
مادیات به ارزد به بی پولی
زیست هنرمند در این اجتماع
جدا نیست ز هر سود و انتفاع
یا به باید دست شست از هنر
یا بمانی و خورد خون جگر
یونس ذوالفقاری