پاییز چه سخت جان مرا میکاهد

پاییز چه سخت جان مرا میکاهد

بعد تو از من خسته چه ها میماند

حال من بعد تو را فقط خدا می داند

درد عشاق زمین را چه کسی می داند ؟

عرفانه غلامی منفرد

دلم از دیدن اشکم بری است .

دلم از دیدن اشکم بری است .
مگر در آینه آنرا ببینم .
ولی در آینه جز صورتی نیست .
که اشکی بر درون پهنه اش ریخت .
اگر دنیا شود دار مکافات .
ندای عادلی انسان کند یاد .
بدارد خون دل را اشک فریاد .
نشاط وشادیت اینک قرین باد .
که در شرمش نباشی فکر فریاد .

که اشک شاد بر چشمم چنین است .
به همراهی لبخندی لب آرا .
درون آینه ، اشک شوقی شد هویدا .

احمدرضاآزاد

روی بینی ام نشسته، روبه روی چشم‌ها

روی بینی ام نشسته، روبه روی چشم‌ها
خیره بر تصویر دنیا، هم کلامی بی ریا
پیکر سنگین او با دست های نازکش
گوش‌هایم را گرفته با تمامی قوا
دارد او در جسم سختی از فلز یک روح پاک
گرچه بی جان می‌نماید محرم چشمان ما
سرد و سرسخت است دمسازم ولی او بی ریا است
برخلاف گرگ مسلک بره ی ظاهر نما

صحبتی چون بین دنیا و دو چشم من گذشت
بر دو چشمم شد مترجم چارچوبی بی صدا
چشم ها را تاری دنیا به تنگ آورده بود
زین سبب برخاست فریاد دو شیشه بر هوا:
عاری از تصویرهای تار خواهد شد جهان
باشد این سوگند صدق دوستان باوفا
آه
همنشینی رسمش این باشد ولی از بخت ما
یک نفر هم نیست با کیش رفاقت آشنا

علی طهماسب پور

دیدمت، آن لحظه در اوج فرار

دیدمت، آن لحظه در اوج فرار
چشم تو لرزان، پر اضطرار
ایستاده بودی به طوفان غریب
دل سپرده به هُرمِ شوق و نهیب

استرس چون موجی بر چهره نشست
در نگاهت سایه‌ای از ترس بست
من نگاهت کردم و دل بی‌قرار
تو شکستی سکوت را بی‌اختیار

اولین دیدار، غریبی لطیف
لحظه‌ای کوتاه، ولی بی‌بدیل
تو پریشان، من پر از شوقِ نگاه
قصه‌ای ماندگار از صبح و پگاه

گفتم آرام، دل مگیر از هراس،
این شروعی‌ست که می‌گیرد اساس
نگرانت بودم و چشمم به تو
اولین دیدار، پر از جادوی نو


مازیار ارجمند

آن را که شکایت از خود قانون است

آن را که شکایت از خود قانون است
گر سر بنهد بدان که در دل خون است
گر سر ننهد شکایت و شکوه کند
می پرس ز فرخی که حالش چون است

علی کسرائی

تیرم بگرفت بر چله اما به خطا رفت

تیرم بگرفت بر چله اما به خطا رفت
آن پیله به ابریشم ننشسته به فنا رفت
وآن لعل غلطان که در دل گنج نهفته
از گرمی بازارخذ ف به جفا رفت
در آخر شهنامه بگوئید بخوانند
بر برگ مورق بنگر که چها رفت
افتادهجوم بادخزانی بر دشت نگاهم
آن بارگه سرو وصنوبر به هوا رفت

عبدالمجید پرهیز کار

درسرای زندگی هرچه تاختیم۔باختیم

درسرای زندگی هرچه تاختیم۔باختیم
درجوانی چوفولاد بودیم افسوس گداختیم
درپس عمر رفته غم خوردیمو غصه یافتیم
غافل از نیت خالق زجهان رویا بافتیم
این چه رسمی باشد در کار این بشر
مگرنه که از هیچ افرید خلق بی خبر
بشکن غرورت ای انسان تو کیستی
آگاه در مبنای این هستی که نیستی
زنده بودن که نباشد زندگی
بایدسربلندباشی ودر پایندگی
پس دوروز زندگی آزاده باشیم
به دور از خدعه وبا یار باشیم
قرنی زندگی باطل نه ارزدبه کاهی
بسازی صدبرج وبارو۔اخر تباهی

داودچراغعلی

عالمی داردنگاه بی انتهای تو

عالمی داردنگاه بی انتهای تو
وسوسه انگیز است ان رخ زیبای تو
مهر تو هوس تن آلود اغوش من است
شرم دارم از نگاه بی پروای تو

زهرا شعبانی