غم اگر گران بار شود بر دوشم .
اگر آن دیو الم نعره زند بر گوشم .
نشود دل بکنم ،از یارم ،دلدارم .
دل من در طلب اوست بسی بیدارم .
سفره ای از شادی فکنم در یادش .
بار غم را فکنم دور ،نعره زنم فریادش .
ماحضر سفره دل شادی وافر چینم .
تا حضور قدمش بر دل عاشق بینم .
بر سر سفره عشق به تمنا و هم دلبندی .
خواهمش خواست،لقمه ای میل کند از شادی .
که نمک گیر شود برسر این سفره عشق .
بزند بر غم ودرد عاشقش ،لبخندی .
احمدرضاآزاد
معلق مانده ام
در یک عصر پایان ناپذیر
جایی نزدیک گونه های
گل انداخته ی تو
وباران پائیزیست که باز وفادارانه
در امتداد بهار چشمان تو
طراوت بوسه ها را
از دید جهان پنهان می کند
نازنین رجبی
گوسِفندی بودم و پشمین بدن
عاشق پرسه زدن اندر دمن
گنده گشتم فربه و چاق و تپل
نام من مصداق آدمهای خل
تاکه روزی فلّه ای کردن سوار
با عزیزانی دگر اندر فشار
گشت دنیا بر سرم یکدم هوار
کردنم قربانی و پایم به دار
تکه تکه کردن و بخشی به سیخ
مابقیِ لاشه ام آویز میخ
تازه فهمیدم که آن اَبله منم
سرخوش گشتن پی صحرا منم
یا چرا او عاشق و من دلبرش
دائما دنبال من روی خرش
من هوای پادشاهی داشتم
زیر پشمانم خدایی داشتم
پند گیر و همچو من احمق مباش
دلخوش نازی که میگردی نباش
گر ندانستی چرا یونجه نثارت میکنند
آید آن روزی که بر منقل کبابت میکنند
کاظم بیدگلی گازار
تو هرجای جهان باشی برایت سخت میمیرم
اگر چه از دلم رفتی ولی من بی تو دل گیرم
دلم را کوه غم آراید از این عشق نافرجام
به یادت مثل کوهی در غل و،،، در دست زنجیرم
تو عاشق تر زمن هستی و من عاشق ترم از تو
ببین شعری نباشد وصف این حالم که بد سیرم
چه ایامی که با یادت به گوش شعر غزل خواندم
غزل خواندم غزل خواندم کند این بیت بد پیرم
تو دریای دلم بودی من آنم ماهی دریا
شبی طوفان زده مارا به ساحل برده تقدیرم
حسودانت نظر تنگ و تو را آنی نظر کردند
گرفته دیده ات از من که چون بغضی گلو گیرم
الهی هر که می چیند گلی از روی یک شاخه
نگیرد رنگ خوشبختی من آن آهوی نخجیرم
سراپایم اگر چه در دلم یک کوه غم باشد
که یاد تو و آن احساسِ نابت کرده تسخیرم
تو هرجای جهان باشی برایت سخت میمیرم
تو را یک شب ازاین دنیای نکبت بار میگیرم
سمیه مهرجوئی
ما محو تماشای رُخ یار نشستیم
بی خود شده از خود زدلدار نشستیم
هر چند زما خاطر یار پریشان شود
ما تشنه لب آن قدح دلبرعیّار نشستیم
ابوالقاسم میدانی
توی تراس نشسته بود
مثل همیشه به ماه خیره شده بود
ماه رو خیلی دوست داشت
سیگارِ روشنِ وسط انگشتایِ دستش
صداش زدم
جواب نداد
رفتم چایی دم کردم تا برم باهاش حرف بزنم
هر وقت دعوامون میشد...
چایی دم کشید
دوباره صداش زدم
جواب نداد
رفتم جلو
دستش رو گرفتم
سرد بود
سیگارش خاموش شده بود
حرف نمی زد
صورتش سرد شده بود
قلبش ضربان نداشت
ولی چشماش باز بود
و هنوز به ماه نگاه می کرد..
علی کسرائی
جایِ خالی ات را
می گذارم خالی
خالی تر از
بودن تو که نمی شود
حسین قاسمی
خدایا روزیت افزون کن بر سُفره یِ ما
شاخ وبرگ ده بردرخت رزق و روزی ما
خدایا صبر و رحمت درهم آمیز اینسان
نه خُلق ما تنگ و نه روزیمان بر نُقصان
خدایا در سرنوشت بینوایی تغییر ده
شعور و رزق در اوج و همی فوری ده
خدایا سختگیری بر روزی دهنده محالست
گرفتن مزدمان زستمگر پیچیده و مُچالست
خدایا امتحان،سخت گشته در زمان
تحمل ز دنیای مُدرن،نگنجد در بیان
خدایا قصرها مکانی ثابت و دور بود ز ما
کنون قصرها عیانست و بیخِ گوش ما
خدایا دیدن و نخواستن بر همگان نیست
هدیه یِ سربسته و آینده در گمان نیست
خدایا عِلم امروز همه را درگیر کرده
به دادی نرسی،کودک همی پیر کرده
خدایا زستایش و نیایش در سخره گشتیم
اجابت دعا گُم گشته و در سفره گشتیم
خدایا آخرِ زمان دیدیم و باور کردیم
ز بی توجهی بر دعا یقین هم کردیم
خدایا خود نوشتی و بُریدی و دوختی به چند روز
مخلوقات ز نبات و جَماد و حیوان وانسان هر روز
خدایا به داد بیچارگان رَس تا خَم نگردند
همچو پشه و مور در بیابان برهم نچرخند
خدایا دانستیم مالک تویی و همی دَرک کردیم
مستاجری بر زور ، در گمان هم ، باور نمیکردیم
خدایا خوبست بر دید نگنجی در جهان
ز دیدن هم نیاید خیری بر مستمندان
خدایا بهم آمیختی خوب وبد ، تَر وخشک را
عاقبت هم جملگی مدیون تو در دنیا و عقبا
خدایا میل خواستن و برتری در وجودها نهادی
بر خشم ، زبودن در این وادی سرکوفت دادی
خدایا بر چهار ورق کاغذ وخواب ورویا تکلیف کردی
آخرش لحظه مرگ بر ترس و وحشت مغلوب کردی
خدایا بی مزه گشت دنیای بی سر و ته بر ظلم
چه مومن و چه کافر باشند معذَّب تمام عُمر
خدایا تغییری ده بر این دنیای پر مشقّت با رحمت
بشاید رحمی کنی ز لطفت بر همین خلقت با عزَّت
محمد هادی آبیوَر