دعوتیِ یکشبه ، آمده مهمانی ات

دعوتیِ یکشبه ، آمده مهمانی ات
در شبِ طولانیِ سرد و زمستانی ات
آمده با پایِ دل ؛ سَجده کند بی امان
بارِ دگر بر تو و قِصه یِ تنهایی ات
خسته تر از خسته است ؛ آمده از راهِ دور
مُرده یِ خواب است ولی زنده یِ بیداری ات
زلفِ سیاهت اگر برده از او عقل و هوش
زنده کند مُرده را ؛ این شبِ یلدایی ات

دستِ دلش رَد نکن ؛ حالِ خوشش بَد نکن
عاشقِ رویت شده ؛ در شبِ رویایی ات
در خَمِ ابرویِ تو ؛ خیمه به یلدا زده
بوسه یِ جانانه ای بر لبِ شیدا زده
جام مِی اش را پُر از شهدِ گُل و میوه کن
این شبِ طولانی را ؛ پُر نکن از خالی ات

مهین بزرگپور سوادجانی

آن شکوه قله و پرواز تنهای عقاب ...

آن شکوه قله و پرواز تنهای عقاب ...
چشمهای کرکس بیدار، یادت مانده است؟

گردش یک روز زیبا در هوایی دلپذیر
ابرهای خیس و باران دار یادت مانده است؟

توی صحرا پچ پچ و نجوای ما در گوش باد
رقص آهو در دل صحرا به یادت مانده است؟

مستی کل ها ،  نوک کوه بلند
آن  بز کوهی به یادت مانده است؟

من برایت شعر خواندم در نسیم سرد دشت
بوی قهوه ، بوی گل ...
سرفه و سیگار ، یادت مانده است؟

دشت های ساکت و تاریک ، دست سردتو
بادهای نابرابر ، پشت هم تکرار ، یادت مانده است؟
آسمان نیلی و سر مستی یاران جان
آن شب دیوانه ی تبدار، یادت مانده است؟

من به گوش باد خواندم یک غزل باران بگو
از من اصرار از تو هم انکار، یادت مانده است؟

اشک در چشمت نشست و من یقین دارم که آن
ساعت غمگین و محنت بار یادت مانده است ...

حجت هزاروسی

بی ماه رخت آه من آرام نگیرم

بی ماه رخت آه من آرام نگیرم
جز لعل لبت ازلبی من کام نگیرم
گیسوی تو شد دام بلا در همه عمرم
جز طره ی گیسوی تو من دام نگیرم
صدبار غزل خواندم وبیهوده نوشتم
جز از غزل چشم تو من وام نگیرم
واگیری ویروس نگاهت به دل من
پادزهر و دوایی ست که زکام نگیرم
تاساقی این مجلسی ومعرکه گردان
زنهار،، من از دست دگر جام نگیرم
من را که پلاک گم شده وزخمی جنگم
دریاب ،،لقب ِحارس گمنام نگیرم
آبستن اشک چشم من از نرگس مستت
جز سوسن رویت زکس ایهام نگیرم
آغوش گشا،، قوی سفیداز سفر آیم
من اوج به هر برکه و هر بام نگیرم

رگهای تن این شهر
هنوز
اندوه مرا نفس می کشند
وقتی در انتفاضه ی نگاهت
گنجشک قلبم
به تپش می اُفتد

ولی باز
بهلبخندی باطعم گس خرمالو
وفراخوان بوسه ای
به طراوت سپیده
دلم راضی ست

بیاویز
ناقوس خنده هایت را
به سقف ایوان خاطره هایم
ودر چشم جاده ی
بی عبوردلم
شاید امروز
دوباره
خورشیداز چکاد قله ای بچکد
واین یخ سیاه وشوم رابطه ذوب گردد

دروغ چرا
شروع روزهایم
ازخلوت چشمان توست
وشفق قطبی شبم
سیاهی گیسوی تو
شب وروز
در تو خلاصه شده ام


رضافرازمند

کسی نمی‌آید

کسی نمی‌آید
کسی نمی‌آید
من خواب دیده‌ام
کسی نمی‌ماند

سحرگاهان
در این کوچه‌ی بن بست
پرنده‌ای نمی‌خواند





در سیاهی خانه
صدای گریه می‌آید
پنجره‌ها بسته‌اند
به آفتاب روزنی نیست
به مهتاب روزنی نیست





بیگانه‌ای
شمع را خاموش ‌می‌کند
و پروانه‌ای
در دل سیاهی
بیهوده
به جست و جوی نور می‌رود


تن نحیف پیرمردی
فرسوده از زندگی
به سوی گور می‌دَوَد


در من
کودکی است
موهایش سپید
پشتش خمیده

غروب کرده
در من
آفتابی
برای همیشه

بادی است
درون من
بیزار از وزیدن

اسبی است
خسته از دویدن

و قلبی
سیر از تپیدن




مرا
دردی
که اشک نمی‌شود
می کُشد

سینه‌ای است مرا
پر از غم‌هایی
که آه نمی‌شوند

دل باغچه
پر از بذر هایی است
که سبز نمی‌شوند


من
ماهیانی را می‌‌شناسم
که از آب بیزارند

قاصدک هایی را
که از باد
گریزانند

و سیگار‌هایی
که از دهان آدم‌ها
بیزارند

من
صدای شاعرانی را می‌شنوم
که در شعرهایشان
می‌میرند


گنجشک ها جیغ می‌کشند
گنجشک ها جیغ می‌کشند
گربه‌های سیاهی
گنجشک‌های مرا می‌گیرند


مرا نگاه می‌کند
مرا صدا می‌کند
دیوانه‌ای در آینه



در سیاهیِ خانه
صدای گریه می‌آید
پنجره‌ها بسته‌اند
به آفتاب روزنی نیست

به مهتاب روزنی نیست

امیررضا جودکی

از خود بریده ام من،آرامشی ندارم

از خود بریده ام من،آرامشی ندارم
ساقی پیاله پرکن،بی صبر بی قرارم

با آتَشِ جهنّم ، سوزم دراین جهان
من
نالم به روز شبها،از درد بی شمارم

اُفتاده ام به دامی،بی آبُ دانه ای
من
صیّاد با تبسّم ، ناگه نمود شکارم

دردامِ اواسیرم،فریادِمن بلنداست
کو معبری گریزم،از چنگِ این نگارم

گویا اثر ندارد، این ناله ام برایش
هردم رسدبه گوشش،آوایِ زارزارم

بنگر تو اشک ما را،جاری چو سیل هرشب
از دیده ای ستمگر،تاصبح گشته
کارم

شاید ز روزِ اوّل،تقدیرماچنین بود
بادستِ دل ربایم،گرددسیه بهارم

بیدادگر تو دیگر،گو از(خزان)چه خواهی
از روی بی وفایی،کردی چنین تو
خوارم


علی اصغر تقی پور تمیجانی

گفتا که ساز عشقت، ناز است و خوش نوازد

گفتا که ساز عشقت، ناز است و خوش نوازد
گفتم که میتواند، از که کهی بسازد
گفتا که راز کارت، در چیست ای جوانک
گفتم نیاز ناظم، این است، دل ببازد
گفتا چرا شکاندی، قابش به روی دیوار
گفتم که یاد گیرد، دیگر به خود ننازد
گفتا که آتش عشق، سوزانده ات مگرنه
گفتم نه او نسوزاند، قلب مرا جلا زد
گفتا که ابروانش، خم گشته چون کمان است
گفتم کمان تو بینی، تیرش ولی به ما زد
گفتا کزو چه دیدی، کینگونه ناله کردی
گفتم ز بهر وصفش، باید دم از سنا زد
گفتا ز مهر پرسم، اورا بها چه دادی؟
گفتم سپهر و مهر و ماه و مهم بها زد


علی محمدزاده

مارا به جز خیال دنیا ثمری نیست که نیست

مارا به جز خیال دنیا ثمری نیست که نیست

مارا به جز خیالی آرام طلبی نیست که نیست

گرچه خنده به لب مست نشان ، زیسته ایم

اندر دل ما رد نشاطی نیست که نیست

هر چه گشتم پی امید نشانی نیست که نیست

صنما گر تو بیایی دل ما را به رخی شاد کنی

ور در این دیر خرابات فرحی نیست که نیست

عرفانه غلامی منفرد

رمزی نهـفتـه دارم ، قلبی شکسته در من

رمزی نهـفتـه دارم ، قلبی شکسته در من
با خود روم کلنجار ، حرفی نگـفته در من

در سینه ام بماند، یا گویمــش به عــالم
جانی دگر نمانده ، جانی که سوخته در من

تاوان اگرچه تلخ‌است، بر درد من چو مرهم
زهر از جفا چشیدم، دل رشته رشته در من

بغضی شکفته در من ، درد گذشـته بر تن
هر روز خمیده‌تر من ، غم جا گرفته در من

در دردِ خود بمیرم ، بهتر ز صد تــبسّم
ای جانِ نیمه‌ جانم ، ای خودفروخته در من

از خون خود گذشتم، از جام دشمن هرگز
چون بکشنی تو ساغر ، جامی بریخته در من

دل داده ام امــانـت تـا دل دهـد امـانم
مشکن دلم تو ظالم ، این دل گسیخته در من

هر گه که گردِ او گشت ، شد تکّه تکّه افسوس
ای قلبِ صاف و ساده، ای سرشکسته در من


امیرحسین صالحی