از ما که گذشت، شرط انصاف نبود
مخلوق زبان بسته که علاف نبود
آوردن و بردنش دمی بود،تمام
یعنی که بشر قبله ی اهداف نبود؟
از جمله ی کهکشان زمین لایق شد؟
این واقعه در جنبه ی اطراف نبود؟
دنیا همه قصه بود، اما به دروغ
سیمرغ نبود و قله هم قاف نبود
این رشته به دست یک نفر بافته شد
زر دوز نبود و بوریا باف نبود
ازجام می و خون دل آزرده نشو
قسمت از ازل ردیف و شفاف نبود
از قهر و غضب چرا نلرزم به خودم؟
غالب همه خشم بودوالطاف نبود
با این همه، گفتند حکیمانه سخن
در حق بشر ذره ای اجحاف نبود
گفتم که رسد به گوش بالا سریم،
از بخت بلندم آسمان صاف نبود
عباس جفره
محبوب من
درآتشکده چشمانت
زنارعشق می بندم
وچون پروانه رقص آتش برشعله میزنم
نسیم منصوری نژاد
آن آتشی که گفتی می سوزد آشیانه ات، کو آشیانه ما را؟
آن ذکر (دل)که وعده دادی آرام گیرم از او ، جام بلاست ما را
هر وعده وعده دادی فردای مهتری را،
فردا فرو نشست و ناآمد ز تو پیامی
سنگین تر از لیالی ، صبحی نشسته در چشم
یارب نظر نداریم، یارب نظر نخواهی؟
مومن تر از مسلمان ،متایی از مسیحی
معبد تر از معابد ،فرعونیان به شبگیر
آمیخته با مذاهب ، هم کیش با مجانین
روزی روا نکردی ، روزی این مناجات
خواندم چنین دعاوی با یار با وفایم
آورد یادم آن یار ، حاجات آن زمانم
جانا تو مهر بودی ، حاجت روا نمودی
آگاه گشتم از خویش، ناگاه بودم آن دم
سعید شفیق
بس که با زنجیر گیسویت تو دل بردی ز من
نُتِ آهنگ جنون در دل شیدای منی
پر نزد جز تو در آفاق خیالم یادِ کس
تو همه دیروز و امروز و تو فردای منی
گفته بودی که ز سر یاد تورا بیرون کنم
مگر ای دلبر کافـر تو در جای منی
مرضبه دوکانه
در زمانه ای اسیریم
که آدمی برای گفتن
ناگفته هایش
باید سکه و سیم خرج کند
پس خوشا به حال
چوپانان که همدم های صبوری
همچون گوسفندان دارند
هادی مومیوند
سلام خدایا
نمیدانم چقدر دیگر زنده ام
چقدر گناه کرده ام
چقدر ثواب کرده ام
فقط میخواهم ستایشت کنم
بگذار ستایشگرت بمانم
هر اتفاقی قرار است بیفتد بیفتد
تنها ستایشت را از من نگیر
بی یاد تو نابود می شوم
گناهانم را ببخش چون
برای آخرت هم برنامه دارم
آنجا هم ستایشت خواهم کرد
نکند آنجا رهایم کنی
نکند مرا با شیطان همخوانه کنی
نکند به قعر جهنم بیفتم
من دوستت دارم
تا آخرش پای ستایشت ایستاده ام
هم این جهان
هم آن جهان
با اینکه فرشتگان بهترین تسبیح گویان تو اند
ولی خدا بگذار من هم ستایشت کنم
سیدحسین احمدی
آتش زده شد افق به میلاد غروب
پس دادن تاوان زیبایی ات سخت است
دنیا بهانه داشتم در انتخاب ات
لعنت به موهای بلند تو که لخت است
جواد نکوزاد
داستان و افسانه میگویی سخن
چو زلیخا مستانه میگویی سخن
دق الباب کردی،ردیفی باب کردی
شمعی و چو پروانه میگویی سخن
شاعرانه چنین ردیفی باب کردی
از ازل تا عجل جانانه میگویی سخن
از آدم و حوا تا به مور و ملک
از چشم خمار خمخانه میگویی سخن
چاه نشینی و عزیز مصریان میکند
عزیز مصری و ز همخانه میگویی سخن
خواستم چون شما ردیفی باب کنم
اما زین دل دیوانه میگویی سخن
علی مرتضی موحدی