ببار ای حسرت باران به نرمی خیس آبم کن

ببار ای حسرت باران به نرمی خیس آبم کن
کویری تشنه لب هستم رها از این سرابم کن

پس ازباران حزن آلود وحسرت بار پاییزی
بیا در دشت تاریکم  ، نسیب آفتابم کن

پرم از شوق دیدارت ، شکسته بال پروازم
رهایی را نشانم ده،خلاص ازاین عذابم کن

گرفتارم به گیسویت ، ببین شوریده حالم را
دراین شبهای وهم آور به دوراز اضطرابم کن

درونم شور وغوغایی بپا گشته، دل آشوبم
ببین سرگشته احوالم  ، رها از التهابم کن

به کنج خانه ام امشب تورا من چشم در راهم
بیا ای قرص ماه من، دلم را قرص و خوابم کن

ارسلان رشیدی

شب است و بر فراز این آسمان تیره و تار،

شب است و بر فراز این آسمان تیره و تار،
هاله ای امید بخش ، چشمک میزند.
شاید این، همان آرزوی گمشده من باشد که دوباره برگشته است ،
شاید این معجزه، مانند قاصدک های خوش خبر، پر از
مژده آمده باشد، تا در این روز های نژند و پژمرده، دل کسی را شاد کند،
و نهالی پر از عشق بر گوشه لب تو بکارد

آنیل اسدی

یادم تو را فراموش ، ای نور هر دو دیده

یادم تو را فراموش ، ای نور هر دو دیده
بعد از تو کور باید ، دنیای بی وفا را

علی کسرائی

نرو ، نگو بهتره از هم جداشیم

نرو ، نگو بهتره از هم جداشیم
نرو شاید همین فردا نباشیم

نرو،بمون، نگو رفتن درسته
یکم صبر کن، تحمل کن،
شاید ، عشق درسته ،

تو که میدونی بی تو میمیرم
بری،تا آخر دنیا، به انتظارت میشینم،



میدونم تو ذهنت همش جنگ داری ،

راستش منم موندم ، بین دوراهی

سفید بمونم ، یا برم سمت سیاهی
کاش اینجای داستان کمک داشتم ،
ی دوست ، ی همسفر ، ی همراهی

دارم میجنگم توی ذهنم، با ی دشمن خیالی

یا باید بشم همرنگ این جماعت ،
خودمو گم کنم تو این تباهی

یا باید گم نشم ، خاص باشم
ماهی پر احساس باشم

نرم دریا ، بمونم توی تنگم ،

درست اونو، که باهاش خوشحالی، آرومم

راستشو بخوای اینجای کار خیلی خستم
همش به انتظار ی حرف سیاه ، نشستم
میدونم آخرش چی میشه
میدونم بری ، برای من بد ، برای تو خوب میشه
به من نگو باید بریم ، تو برو ، من میمونم،
و تنهایی این عشقو میپرستم


اگه عشق من تویی ، درست ، درست تو دستت
اگه عشقمو باور کنی ،
همین تا آخر دنیا بسته

فقط نرو
نگو این درسته
درست عشقه
همین درسته
با من از رفتن نگو، من خودم ته این راه رو هزاران بار رفتم

نترس، میفهممت ، حتی بری
واست تا آخر این دنیا، تا آخر عمرم
به انتظار میشینم
میدونم میری
ولی دلم نمیخواد به رفتن عادت کنم
میدونم منو نمیخوای ، ولی نمیخوام باور کنم

کاش انقدری که فکر میکردی
یکم
فقط
عاشقی میکردیم


امیر اخلاقی شاد

رفتی وُ کوچه‌ٔ مهتابِ دلم، صحرا شد

رفتی وُ کوچه‌ٔ مهتابِ دلم، صحرا شد
شوقِ دیدارِ تو در چشمِ تَرَم، دریا شد

دیگر از کوچه‌ٔ معشوق، گُذَر نتوان کرد
بـر تـو وُ عَهـدِ گذشته، نظـر نتوان کرد

تا چراغان بِکُنی، کوچــه‌ٔ مهتابم را،
یا که روشن بِکُنی دیـده‌ٔ بی‌تابم را،


حَذَر از خاطره وُ یادِ تو عادت شده‌ست
از دلم گوهرِ چشمانِ تو غارت شده‌ست

پس نشو سوخته‌‌ٔ خاطرِ شمعِ دگـران
نِگَهَت در پیِ هـر یــار نباشَد نِگـران

تا که این عشقِ پریشانْ زِ دلم پاک شود
سفری دور کنـم؛ خاطره‌ها، خاک شود

بنفشه انصاری پرتــو

نبودنت کشیده باز در امتداد بی قراریم

نبودنت کشیده باز در امتداد بی قراریم
ندیدنت فِتاده سخت به پرتگاهِ ناگُواریم

سکوت و بغضِ من هنوز پر از بهانه های دوریت
صدای پای رفتنت ترانه های یادگاریم

به مغز استخوان رسید، عذابِ صبر و نامرادیم
سزای انتظار چیست؟ شکنجه های اختیاریم

برای جستجوی خویش به خاطرات دور راهیم
به چشم فتنه جوی درد چو ردِّ پای یک فراریم

خیال بی تو بودنست که شب گرفته دست خالیم
هجوم آرزوی توست، کمر شکسته استواریم

بدونِ اعتبارِ درد، بسوی زندگیِّ فانیم
حقیقتی نبوده نیست، بجز وجود اعتباریم

نمانده طاقتی که باز بسوی صبر می کِشانیم
تمام تار و پود صبر، گسسته مرگ انتحاریم


سجاد حقیقی

می‌روم راه، به هر کوی و گذر سر زده ام

می‌روم راه، به هر کوی و گذر سر زده ام
تا ببینم ز تو رویی و دلی شاد شود
مقصد من ره نارفته ی دیروز من است
کاش راهی به سر کوی تو ایجاد شود.
کاش این قلب به مانند همان عقل که گفت
فکر خود باش؛ به سمت خودم ارشاد شود.
ولی افسوس که من در گذر عمر، ز غم
شده ام‌ پیر خرابات؛ دلش شاد شود.


پوریا معصومی

ساعت از نیمهٔ شب می‌گذرد

ساعت از نیمهٔ شب می‌گذرد
گل ارکیده غزل می‌شنود
کرم شب تاب ولی
خفته در باطن برگ
یحتمل محزون‌ست
کوچه بس تیرگی جان‌فرساست
می‌برد باد مرا
می‌زند چنگ، گل رازقی از پیکر خود
حیف آن بخت غزلگونه شعر
که هم آواز سحر می‌خواند

تب و تابی به دل خسته خود دارم من
و ز خود می‌پرسم
که چرا ثانیه ها خاموشند
به همین لحظه قسم
ارغوان خواهم چید
من پی معنی این زندگی‌ام
پی علت ، پی چون
پی یک دشت بزرگ
که گلش پاسخ هر مسئله است

رادین رودساز