در دلی حبس

در
دلی
حبس
ابدم
که
شمشیرهای
جنگی
و
دیوارهای
سنگی
دارد.


پرشنگ بابایی

السلام علیک یا صاحب الزمان

#سلام_امام_زمانم
                                

                                
                                
                            </div>
                            <div class=

محمد

بر بشر صد ها بگذشت که آخر دریافت

بر بشر صد ها بگذشت که آخر دریافت
که هرآنکه زنده زنده می خورد کفتار نیست

سال ها ظلم فرود آمد بر او چیزی نگفت
تا که فهمید زبان او دگر بیکار نیست


هر که هر چه خواست جاری کرد بر سرخ زبان
تا که فهمید عقل باید مسئله گفتار نیست

عقل را سرلوحه کرد و زندگی یکرنگ شد
عقل هم چاره برای مشکلش انگار نیست

قلب او بر میله های قفسش کوبید و گفت
گر به من ارزش گذاری زندگی دشوار نیست

امیرعلی خدایاری

دنبالِ منِ خراب و دیوانه نگرد

دنبالِ منِ خراب و دیوانه نگرد
در شهرِ غریبه کُش پیِ خانه نگرد
وقتی که تمام شهر با پیله خوشَند
دنبالِ پَر و پری و پروانه نگرد
چون زوزه ی گرگهای شب شد راوی
القصه سگِ وفا پیِ لانه نگرد
مَردی که شکست هیبت اش را روباه
دیگر پیِ نعره های مردانه نگرد


احمد رحیمی

شده است ذوب شوی تاب بیاری دمه صبح؟

شده است ذوب شوی تاب بیاری دمه صبح؟
شده است خون بگریی ؛باز بیایی سره ذوق؟
شده دیوانه شوی راهی بازار شوی؟
شده دردای خودت را همگی چاره شوی؟


جواد اصغری

به من بگو

به من بگو
در این هوای ساکن و پُر از غبار
در این زمانه پُر از اجبار
به چه می‌اندیشی
به من بگو
در این روزگار بی‌سرانجامی
که هیچ بادی نمی‌وزد
بلکه یادی کند ز ایامی
در هوای چیستی
شب در گذر است و
مانده از او یک نیمه‌ای
نیمی از ماه تاریک و
نیمی‌اش روشن
به من بگو
تو میهمان کدام نیمه‌ای
در این بهار فرو ریخته از سرما
به زیر این جار بلند ابر
که خسّت می‌کند و نمی‌بارد
به من بگو
سرمای درون این تن را
چگونه احساس می‌کنی


مهرداد درگاهی

با کودک دل به شوخی بازی کردم

با کودک دل به شوخی بازی کردم
رقص برای او به هر سازی کردم
معلوم که شد فریب دنیا بر من
دست رد زدم و سرفرازی کردم


عبدالمجید پرهیز کار

چِشمِ چَشم تو آلوده هیچ دیگریست

چِشمِ چَشم تو آلوده هیچ دیگریست
وانمودگران چشم انداز تو در چیست؟
آسمان زایشی برپایی خویش
فرزند خجستگی خوشه خورشید
از بستر سنگی خون آلوده سپید
روبند چوبی در ژرفای رنگ غلتید
جنگل چشم تو که همکیش
سرمه چشم ماه تراشه ها چوبی بود
میان خواب سرخ مینویی گناه آلود
جانی ستانده چنبره گریز بود و نبود
بیداری تن خرمن ماه در روزی نیست
لب به راز خشم آلوده دیگری نیست.


بابک رضایی آسیابر

خوش آن زمان که به عشق و غزل به سر می‌شد

خوش آن زمان که به عشق و غزل به سر می‌شد
تمام خستگی عمرمان به در می‌شد

خوش آن زمان که برای گلایه وقت نبود
هزار شکوه به یک بوسه مختصر می‌شد

سجاد_سامانی