اسیر غمزه های تو شدم
مردد بین ماندن و رفتن
از کجا طلوع کردی در من
سبز شدم چون گل اقاقیا
نور شدی از روزنه ی شیشه
پر تابش و پر گرما بر تن رنجورم
آسمان نیلگون ،غروب عاشقم
محو روی ماهت شدم
مهتاب من
شب برایم دوره ی نو می شود
چون تو رویای منی
خیال روشنم...
سحر کرمی
این قلب ترک خورده من بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق او بود
من شعر سرودم و تو می خواندی برایش
صد بیت غزل گفتم و مخاطبت او بود
گفتم نشکن این دل من تاب ندارد
گفتی دل تو مال خودت یار من او بود
گشتم پی می خانه رسیدم به دو چشمت
من مست شدم، مسخ شدم، خلسه چشت بود
یک عمر غلام در درگاه تو بودم
یک عمر گذر کردی ز من کار دلت بود
تو نور شبم بودی و او ماه شب تو
صد حیف که سربازتم، او شاه دلت بود
حدیث اسماعیلی
شکر ایزد گره ازکار جهان بردارد
قبل گرداب دلفکاری ما بردارد
روزگاریست پر از فتنه نفس و سالوس
غم و اندوه ز کاشانه ی ما بردارد
می نخورده شده ایم مست و خراب آلوده
بد نکردیم و حصار از دل ما بردارد
روبهان خدعه و نیرنگ به عالم زده اند
به امیدی که خطا از دل ما بردارد
مصطفی مروج همدانی
به یاد حاج قاسم که شهید زنده است
یار در رکاب و پای من در راه مانده است
دل از این دنیای فانی برکنده است
با پای دل طی الارض کرده است
با خدا عهد و پیمان بسته است
جان خویش در گرو دوست بسپرده است
گرچه ما پیاده و او سوار بر مرکب رفته است
خوشا به حال او که به آسمان رسیده است
مریم امیری
تار خاموشم به کنجی کوک حالم ساز نیست
نغمه ای از مرغ زخمی در قفس آواز نیست
با غزل یادت نمودم واژه می سوزد چه سود
مرغ ققنوس کلامم در نگاهت غاز نیست
هر چه یغما کرده ای از قلب تنگم بعد از این
مثل رازی را که افشا کرده چشمم راز نیست
نازنینا می روم از یاد دنیایت ولی
هر که آمد می رود دنیا مجال ناز نیست
چشم گریانم نمی آید اگر پیغام دوست
قاصدک را زیر باران فرصت پرواز نیست
قانعم با خاطراتت بی تو اما زندگی
طعنه زد بر من که مردن با خیالت آز نیست
آمدم تا باز بارانی شوم بر شانه ات
باز دیدم بازوانت رو به رویم باز نیست،
مهرداد مظاهری
ته چهره ها
مرا یاد تو می اندازند
شبه چهر ه ها نادرند
اما
تعدد ته چهره ها دیوانه ام می کنند
فروغ فرهام
جز من کسی که یاد تو هر شب کند که بود ؟
ای نارفیق ، رفته ام از یاد تو چه زود
هر لحظه من به یاد تو هستم ولی تو چه ؟
یادآوری کنم که تو یادم کنی کنی چه سود
گفتی که تا ابد به تو خورده گره دلم
افسوس سست بود و ز هم خست تار و پود
گفتی که محرم دل و بر زخم مرهمی
بر منکر تمامی این گفته ها درود
چون نوشدارویی که پس از مرگ می رسد
دیر آمدی و سیل غم آواره ام نمود
از بی وفایی های تو و هم مسلکان تو
قلبم هزار تکه شد و سینه ام کبود
گاهی ز قلب و گاه به قلبی برو ولی
آنجا نرو که منتظرت هیچ کس نبود
سر را به سنگ عبرت از این قصه کوفتم
شاید که خاطرات تو را از سرم زدود
امیرحسین بادنوا
خیابان ها و کوچه ها
حرف های ناگفته زیادی دارند ،
قصه های زیادی میدانند از
انتظار ، پریشانی ، غم
غصه و شادی ...
آنها دست نوشته های روی دیوارها
را فراموش نمیکنند
در خیابانی غمگین
کوچه ای را میشناسم که
سالهاست منتظر است یک
نفر بیاید و با او از سوختن
کسی حرف بزند ،
از داغ به جا مانده از
ته سیگارهای میان
خشت خشت دیوارش
از قدمهای بی تابی که
هنوز جایش درد میکند
از روزهای تلخ ،
از نیامدن و دیر شدن ها
از مرگ آن قناری عاشق
و کلاغی که به خانه نرسید
روزی خیابان ها
اعتراف خواهند کرد
که قدم هایم
چقدر بی تابت بودند
چشم هایم
چقدر منتظر
و مو هایم
چقدر پریشان
روزی خواهی فهمید
که هیچ کس
مثل من تو را نمی خواست
و آن روز دیگر
آنکه،
از درون خواهد سوخت،
من نیستم...
حجت هزاروسی