نصف شب آمده در سر به کلـیسا رفتن
جسـتجو در پی اسـرار مسـیحا رفتن
فکـر دیـدار تو آمـد به سـرم مـیآیم
همچو یوسف به تماشای زلیخا رفتن
جرم من دیدن روی تو شود میدانی؟
عاقبت در قفسـم برده خدایـا،رفتن
عـزم رفتن به نِشابورِ خراسان دارم
بـر سـرِ مقبرهی حیدر یغمـا رفتن
شاعـری سـاده و عـاشق بنظر مـیآید
خِشت و گِل کرده مسیری به ثریا رفتن
او مسیرش چه قشنگ استو(وفا)در کویت
شـد مسـیرش تـهِ چاهـی نـه بـه بالا رفتن
امیر حسام دیناری
در دریای بیکران هستی
تو گویی جزیرهای از آرامش و زیبایی هستی.
در تاریکی شب
تو نوری هستی که راه را به من نشان میدهد.
در سکوت مطلق
تو نغمهای دلنشین هستی که روحم را نوازش میدهد.
تو خورشیدی هستی که گرمای وجودت
سرمای وجودم را ذوب میکند.
تو بهاری هستی که شکوفههای عشق را در دلم میرویاند.
تو فرشتهای هستی که بالهای لطیفت
مرا به سوی آسمان خوشبختی پرواز میدهد.
من در کنار تو
معنای واقعی عشق را فهمیدم.
تو به من آموختی که چگونه دوست داشته باشم و چگونه دوست داشته شوم.
تو به من نشان دادی که زندگی چقدر زیبا و پر معنا میتواند باشد.
من عاشقتم
نه فقط به خاطر زیبایی ظاهرت
بلکه به خاطر زیبایی روحت
به خاطر مهربانیت
به خاطر وفاداریت
به خاطر تمام چیزهایی که تو را تو میکنند.
تو بهترین اتفاق زندگی من هستی و من تا ابد سپاسگزار خداوند هستم که تو را به من هدیه داد.
هانی تهرانی
از رفتن دست نکش عزیزدل؛
گاهی تصور میکنم
غریبه ها چقدر خوشبختند
بارها از کنار هم رد میشوند
شاید بارها با یک قطار یا چه می دانم یک تاکسی از این سمت شهر به اون سمت شهر جابجا می شوندُ ردی به جا نمی گذارند در خاطرات هم
راستی تو آمده بودی که بروی
پس اینهمه استخاره چیست؟
سیاهیِ روزهایم کمرنگ شد و در خلوت شبهایم با زمزمه ای به تعویق می انداختی دلواپسی هایم را
راستی بگو هنوزم طبق عادت کسی را جانم صدا میزنی
میلاد جعفری
اتفاقی باز هم دیدمت
انگار غبارِ جدایی فقط
موهای مرا سفید کرده بود...
علیرضا تندیسه
بلا گردیده پیـــرامون انسان گرفته ازوجودش نازنین جان
همان جانی که ایزدداده اورا به آداب نکـــو پــروده او را
چو ابلیسان ره آ دم بـدیـدنـد هزاران دام از بهرش تنیـدند
به نیرنگی وریا نقشه کشیدند که تا خود بودن اورا بگیرند
همیشه نزد وی بودند رنگی به حلیه بارها کردند زرنگی
نکردند رحم بر اهل وعیالش شده معتاد وی بنگربه حالش
زهرافیون ز تزیقی ومرفین چوپیداهم نشد،شدنال ونفرین
چوحالش بد،نه حقی نی حسابی همیشه صاحب افســرده حالی
بسی گویند فلانی خیر ندیده همه گویدیقین تریاک کشیده
همه گویند اورنگش شده زرد خودش داندکه باشد مایه ی درد
سخن گویدولی پوچ ازمعانی سخنها کذب گــوید آنچنانــــی
تمام خانــواده در عــــذابنـد دریغایک شب آسوده بخوابند
نداردجای هرجا می نهد پای همه گویند معتاد آمــد ای وای
بشـر تا کی چنین بیعار بودن به دام اهـــرمــن بیمـار بودن
مرام یارشادان چهره خوکن چراغی مشتعل برمهره خوکن
نگراصلت چه بوده ازکجائی بدان وقتش رسیده بر خودآئی
مرو نـزدیک افیــون بد آئین به گیتی پیشه بایدعلم هم دین
طعامت طیبــات نـاب داور قـوی سازدتنت راپاک یکسر
بجای شیره وتریاک وافیون تناول ماهی ومرغ وفسنجون
اگر عزت بجوئی با شـرافت نمادوری ازاین ننگ ورذالت
ندادم پندیاراحق همین است ره ومهرخدائی اینچنین است
که قدرَت رابدانی ای جوانمرد جوانی سرفرازی و نکومرد
همین نکته نکورا گل بدانی نمائی تــرک افیون یار جانی
عمل در کار به باشد ز گفتار که مرد بی عمل گردد گرفتار
اگر حرفی زنــی مردانه باشد برابر با عمــل جـــانانه باشد
ببندیم عهـدآن عهد هم خدائی ز افیون تا ابد جان را رهائی
اگر خواهی شوی مقبول، دانا شوی محبــوب دلهــای توانا
گریز ازاعتیاد این مرگ هستی مگر از یاد بــردی رمز مستی
چو خواهی درنیفتی در هلاکت به سجده رونما عشقت عبادت
مقدم پیشه ی خـود کن عبادت که در عقبی شود از تو حمایت
منصور مقدم
مانده ام منتظرت بر سر آن چهار رهی
که دلم را بردی
تا که شاید بیایی پسش اری
دیووانه دلم را...
امین غلامی
ناگهان در آینه. دیدم نگاه خویش را
دیدم آن چشم غریبی را که مات خویش بود
هرچه چرخیدم ببینم تا که این دیوانه کیست
آینه فریاد زد دیدی تو ذات خویش را
کیومرث تیموری
نسیم سپیده دم و بوی و عطر غنچه خندان
بلبل با شعف نغمه سر دهد در باغ و بستان
هر آن بانک مرغان طنین انداز در ساحل دریا
لاله ها سر به رقص با درختان سرسبز و زیبا
گر شاخه بِبُری ریشه در خاک پنهان و پایدار
با نم نم باران بر آید جوانه ها و بهاران به بار
تیمور چقامیرزایی