رایحه ای آشنا به مشامم رسید .

رایحه ای آشنا به مشامم رسید .
تمام خاطرات از دیدگانم عبور کرد .
هم من بود ، نیمه‌ی دیگری ام را میگویم .
هنوز هم آن رایحه ی تنش هوش را از سر آدم میبرد .
حسی نزدیک به عشق و شهوت به همراه ترس در من گر گرفت .
می‌گویند عشق آدم را شجاع می‌کند ، اما خلافش برای من ثابت شد .
عاشق که باشی ، محتاط تر میشوی که مبادا هم را از دست بدهی .
من دیگر من نبودم ، گم شده بودم .
در بیابانی سرگردان .
مانند فردی از که سرما به حرارت پناه میبرد ، دوست داشتم به آغوش همم پناه ببرم .
اما هرچه نزدیک تر میشدم او دورتر میشد .
گویی سرابی بیش نبود .
آنقدر تیره شده بودم که در ظلمات شب استتار شدم .
شاید برای همین او مرا نمی‌دید .
نیمه تاریک . نیمه روشن .
اگر هدفت یک سراب باشد ، فرقی نمیکند تلاش کنی یا نکنی  بجنگی یا تسلیم شوی ، چون در هر صورت قرار نیست به جایی برسی .
سراب برایم محو شد .
حالا فقط من بودم در تاریکی یک بیابان .

امیر مردانی

دست هایت ضریح من است

دست هایت
ضریح من است
دست هایی که
همیشه حاجت می دهند
پیشانی ات تنها جایی است
برای با خدا سخن گفتن
دریای ثواب است چهره ی نورانی ات
ای تویی که آغوشت
دری است از درهای بهشت
بهشت بوسیدن پای توست مادرم


مجید رفیع زاد

تک تک یاران قدیم کز من دورید

تک تک یاران قدیم کز من دورید
دوستتان دارم، بخواهید نخواهید

هدیه ام برایتان همین شعر من
که شاید آنرا نبینید و نخوانید

ولی می دانم احساس زیبای شعر
آخر به دستتان خواهد رسید

لبخند شماست که زیبا میکند
قلبم را، که در آن به سر می برید

کاش میشد کنار شما در دفترتان
مینوشتم: عشق و علاقه ی منید

خوش به سعادتتان که با دعای من
از سمت خدا همیشه بدرقه اید

به من سلام کنید یا تا ابد خداحافظ،
در قلب منید، نور چشم منید


هادی نجفی

ای عشق بی قرار کجا می بری مرا؟

ای عشق بی قرار کجا می بری مرا؟
تا اوج هر ستاره فرا می بری مرا
چون رقص مست قاصدکی در هوای دوست
از هر چه غیر اوست رها می بری مرا
بی اختیار، و بی دل و بی خویش ، همچو باد
تا کوچه های خاطره ها می بری مرا
ققنوسم و ، اگرچه بسوزم در آتشت
با هر فنا به سوی بقا می بری مرا
مست از شراب چشم غزل وار نرگسی
تا شعر و شور و نور و نوا می بری مرا
گوئی منم ترانه ای از عاشقی و تو
بر بالهای باد صبا می بری مرا
چون چشمه ای زلال که جوشد از آفتاب
تا سرزمین آینه ها می بری مرا
با این همه بهار که در هر نگاه توست
ای باغ بی کرانه کجا می بری مرا؟


شاهین کیهانی

خانه ای دارم

خانه ای دارم
که
نورش روی دوست
نور رنگینم
در این خانه از اوست
دوست هایی
که در اینجا
میهمان من است
او فقط میهمان
نبوده
ز بالا آمده
از سوی اوست
او حبیب است
وعزیز است ‌‌
خیر و پرکت
قدم هایش از اوست
خانه گر خالی شود از لطف
و گر بسته شود
بر روی دوست
خانه نبوَد
تاریک کَده است

بهرام معینی

بوسیدمش و برای همیشه...

بوسیدمش
و برای
همیشه...
کنار گذاشتمش؛
کنار پرت ِ همیشه
عقل را می گویم؛
این پاپیچ ِ لعنتی گیر...
آخیش
بالاخره
با خودم، از در آشتی درآمدم
این بار اول است؛
خودم را چقدر دوست دارم
جوری تازه و عجیب...


افسانه نجفی

در این هیاهو

در این هیاهو
که دلمان با آتش امید گرم است
بیایید روشنی بخش باشیم در راه دیگران
بیایید دلیل لبخند باشیم بر لب دیگران
بیایید گرم باشیم بر دل دیگران
بیایید دور آتش عشق جمع شویم
و مرگ تاریکی را با نور جشن بگیریم
بیایید باحرارتِ محبت ، غم ها را بسوزانیم..
و از فرط شادی به آسمان پرواز کنیم ..


بهنام بادپروا

هر چقدر هــم که نگاهت شب مهتاب شده

هر چقدر هــم که نگاهت شب مهتاب شده
شک نــــدارم کـه دلت ورطه ی گرداب شده
قاصدی گشــته هـــوایت به د مــی باز رهـا
حاصلت خوب ببــین ,تحــفه ی ناباب شـده
چون نگیـــنی که برآن نقش به باطل زده اند
خود ندیدی که دلت زخــمه ی احباب شـده
پیش خــــود ساده تو را وصله به اعجاز زدم
آخـــرش ,باز دلــــم صاحب ســــرداب شده
اشتــــباه از دل من بـــود کـــه در دام فتـاد
طعمه ای که ازطمـــع اش حاصل قلاب شده
ساده بودم بخـدا ,ساده ترین خــواهش دل!
کــهربایـــی که چنین وصــله ی کهتاب شده
مــی روم بار دگـــر خــرقــه به مـرداب کشم
هــرچقدر هم که نگاهت شب مهتاب شده!

احمدمحسنی اصل