برگردبه برکه های بی آب دلم

برگردبه برکه های بی آب دلم

تو بی خبر وچشم براه منتظرم

خون میچکد ازنگاه این فاصله ها

یک لحظه نرفته یاد تو ازنظرم


صادق صفرپورملک رودی

دستانت را در دستانم می فشرم

دستانت را در دستانم می فشرم

و با نگاهت به دوردستها خیره می شوم

آینده از آن ماست

به گمانم

اما حیف

تو

همیشه

در رویاها

به سراغم می آیی...

مجتبی فرخی

گر دانه به‌ دستِ باد لرزنده شود

گر دانه به‌ دستِ باد لرزنده شود
آنگه که فِتَد به خاک ارزنده شود
زان شاخ که سرکشد به افلاک چه سود
گر شاخه رِسَد به بار افکنده شود


علی نیک بخت

سکوت پاییز

سکوت پاییز
پس از غرش پی در پی بادهایش
چقدر به دل می چسبد
کسی نیست در کوچه هایش
کسی نیست و چه سکوت زیبایی
می گوید از آرامش ساده و الفبایی
خش خش برگ های خوابیده خزان
زیر پای رهگذری دلتنگ
تکنوازی می کند
قدم قدم رقص قاصدک ها
تازه میکند حالت را
ببین این رنگ جهان
ببوی بوی خزان
چه غریب افتاده در میان فصل ها
پاییز
گمشده ایی دارد انگار
دلتنگیش رنگ زرد شاخسار
تماشای سکوتش ،گُذریست
در لابه لای خاطرات کهنه
سکوت پاییز و هوای نم خورده
حس و حال مَلَسِ
به دل گِره خورده

سروش جلالی

چمدانش را گشود

چمدانش را گشود
پُر بود از
رنگینه هایی
گه آراسته بود
گیسوان بلندش را
طره های رنگین کمانی
زرد،نارنجی،قرمز.....
رژ مات لبهایش
جلوه ای زیبا
داده بود
به چشمهای بارانیش
نسیم خنکی
را ها کرد
به آغوش بی مهر دنیا
تذکر داد
گرمی آغوش را
و از راه رسید
دختر رنگین کمانی سال
تا پًر کند
جام عشق را
به مهری
که امتداد داشت
به آبان و آذر.....

مریم ابراهیمی

تو زلزله‌ی قرن اخیری

تو زلزله‌ی قرن اخیری

ویرانه کنی هر تن آباد

از جا بکنی ریشه‌‌ی گل‌ها

در هم شکنی شاخه‌ی شمشاد

از رفتن تو مرده و سردم

باید برود نقش تو از یاد

هر نامه و تصویر تو را من

سوزانده و خود را کنم آزاد

یادم مکن ای سرکش رعنا

از ظلم و ستم‌های تو فریاد


شهناز یکتا

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی‌ست.
ور جز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .

باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.
پادشاه فصلها ، پائیز ..(مهدی اخوان ثالث)

خسته از زندان تن پرواز میخواهم فقط

خسته از زندان تن پرواز میخواهم فقط
تنگ دل در کنج غم سیگار میخواهم فقط
شانه ام تنها شده آغوش میخواهم فقط
آرزوی من رُخت دیدار میخواهم فقط
سوخت دل در حسرتت باران میخواهم فقط
لاعلاج دردی شدی درمان میخواهم فقط


کیمیا ابراهیمی