و همیشه به یاد داشته باشید
که گذشته چیزی جز وهم و خیال نیست!
و خاطرات بازگشتی ندارند،
و هر بهاری که میگذرد
دیگر باز نمیگردد!
و حتی شدیدترین و پرحرارتترین عشقها نیز
حقیقتی ناپایدار دارند...
گابریل_گارسیامارکز
دستهاى هم را گرفته بودیم
تو در شب قدم مىزدى؛
من در تاریکى...
گروس_عبدالملکیان
چه برایت بنویسم؟!
که هرگاه خواستم برایت بنویسم، احساس کردم،
که قلبم از جایش کنده خواهد شد
تا در سینه ی تو بنشیند...
غسان_کنفانی
ای یاس تن سپرده به دیوار دیگری
ای یار همنشین شده با یارِ دیگری
از تو برای پنجره ها قصه گفتم و
بغضم نشست بر لبِ سیگار دیگری
پر زد دلم همیشه به سمت خیال تو
لک زد دلت به حسرتِ دیدارِ دیگری
دیوار های سست، ترک های بی شمار
قلبت مرا سپرده به معمار دیگری
آن آبشار سرزده از سنگ چین ِ بغض
شد واژه واژه گریه در اشعار دیگری
ما با رباعیات حضرت عطار زنده ایم
افتاده گرچه قرعه به عطار دیگری
جای تو روی شانه من تا همیشه هست
بگذار سر به شانه من بار دیگری
مهین خادمی
دیشب بدیدم ماه هم معشوقه میخواست
از چشم بیدار فلق هنگامه میخواست
دیشب دو چشم خسته ام هرگز نخوابید
تا صبح سـِر عشق از دیوانه میخواست
من بودم وشب بود و تنهایی و وحشت
در آن شب بی انتها، اِستاره میخواست
گفتم مرا آگاه از سـِر جنون کن
گفتا که عاشق،وعده ی شاهانه میخواست
صدیقه جـُر
عابر و رهگذری مانده به راهیم هنوز
مانده در مرحله ای گاه به گاهیم هنوز
اختران را به شب تیره خود باخته ایم
محو در پرتو افتاده به چاهیم هنوز
خبر از مشرق پاینده خورشید رسید
ما در این دایره بیگانه ماهیم هنوز
رفته از خاطره ها بود و نبودی که نبود
گرچه بی نام و نشانیم و سیاهیم هنوز
دین و ایمان سر همراهی ما داشت ولی
مثل هر گمشده بی پشت و پناهیم هنوز
نام گندم به سر سفره ی آدم نبرید
به تقاص پدری غرق گناهیم هنوز
خون هابیل که بر گردن قابیل افتاد
از همان ثانیه در شیون و آهیم هنوز
علی معصومی
ای تو همدست بهاران،
آشنای سبزه زاران .
ای که پژواک صدایت ،
دشت خشک باورم را ،
چون زلال چشمه ساران.
پای یک دیوار سنگی ،
مانده چشمانم به راهت ،
خیس حسرت ، زیر باران .
آشنا کن با سپیده
باور بی باورم را .
آشنا کن با کبوتر،
با درختان ،
با تبار ابر و باران .
تا شکوفد بار دیگر
تک درخت باور من ،
تا رها گردد پرنده ،
تا درخشد بار دیگر ،
آسمان پرستاره ،
تا به یادم آید ازنو
(گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
در میان سبز جنگلهای گیلان )1
تا ببینم باردیگر
باغ را در روز باران
روز خوب آرزوها
روز یاران
روزآزادی ایران .
ای یقین جاودانه ،
من غریبم
بی نصیبم
باوری بشکسته ام من
باورم کن
باورم کن ،
تا رها گردم ازاین شب
این شب تاریک ودیرین
این شب نا مردمی ها،
شام تار روزگاران .
سید محمد اقبالیان
مرا به دیاری ببر
که اندوه مردمان
فاصله هاست.
به غربتی ببر
که ترانه ها
نجوای روشن اندیشه اند.
مرا به ژرفنای اندیشه ای تابناک ببر
به شعاع ابدیت.
به آفتاب،
به روشنی.
به سایه ها اعتنا نکن
که لباسهای مندرس خاکند.
مرا به تلالو خورشید ببر
به ذوق ذوق نور
به فوران دلتنگی.
رضا کشاورز
عاشقی دردقشنگی است که هرکس نچِشد
لذت پروازِ در اوج سَما را ، کَرکَس نچشد
دل اگر پاک کنی در صف عشاق آیی
که خدا ، جرعه عشقش به سَرکَش نچشد
حسین ستوده