.پایان تماس ما همین است
آن راه مماس ما همین است
یک حوض و دو ماهی پریشان
مجموع تراس ما همین است
دیدی که بهشت هاله ای بود؟
تقدیر و تقاص ما همین است
کفشی که خلل نموده پا را
از اصل لباس ما همین است
گاهی طلب وصال کردن
از پایه اساس ما همین است
هی بوسه طلب نمودن از یار
سیگاری و ناس ما همین است
بر سبزه نشستن و چمیدن
قالی و پلاس ما همین است
از نیمکت شکسته ی ما
برخیز کلاس ما همین است
یک شهر پر از ترانه داریم
مجموعه ی خاص ما همین است
تقدیم محبت دمادم
تعظیم و سپاس ما همین است
گردیده سعید مست موئی
تاری که قیاس ما همین است
سعید آریا
بی سایه
نور از من رد میشود
زخمم خون ندارد
شکستنم صدا
دفترم خط
گریه هایم دلیل
شعر را هم که از من بگیری میمیرم
همین قدر تنها و خالی
نادرداوری
قرآن ناطق ،شه دو عالم علی ست
سوره الرحمن و واقعه وتطهیرعلی ست
مائده، مباهله، احزاب و آل عمران
جملگی درخط اول صفحه علی ست
کوثرو زم زم هردو گویند یا علی
خیبرگشاه و حیدرکرار علی ست
آنکه چاه شاهد احوال اوست
علی ست که ملائک درسپاه اوست
غدیرخم سراسر ذکر علی ست
آنکه برایش حی علی خیرالعمل خواندند
علی ست
وفی وشفیع وکفی و صفی و ولی
جملگی اوصاف در وصف علی ست
کعبه که همه در طوافش به صف اند
دارد این نشان که زادگه علی ست
صالح المومنین،صاحب القضایا،عموددین
مرتضی و مختار و سیدوسعیدوشاهد
علی ست
باب الله،خلیل الله،حجت الله،وجه الله
فاروق و منفق و انفاق و قائد علی ست
اسدالله بدر و احد و خندق وخیبر
جمل و نهروان و صفین علی ست
ای گره در کار فتاده به کجاداری نظر
گره گشای هر درد علی و اولاد علی ست
عاجز از درک توست عقل و هوشم
تا زنده ام کار رامین ذکر یاعلی ست
رامین آزادبخت
در تکرار روزهای خود گم شده ام
بی داشتن هیچ انگیزه ای برای نوشتن،
آن بیرون... کمی دورتر از من
جایی که دیوارهـا از بین می رود
و آسمان از میان امواج مهار نشدنی دریا
تا خود خدا، بی انتها آغاز می شود
من تو را در تماشای عشوه های ماه
در دل آسمان، عاشقانه می جویم
تا در پناه تپش ترانه های تو
از هزاران راه ناپیموده، فال راهی
گشوده شود برای روز هایی که در راهند
مانی رسا
حیف نیست که بخوابیم و نبینیم
قدح باده نوشین صبا را
شب فرو بسته و در خواب
میزند خواب، جام رویا
چون می ناب
میرود عمر و تو درخوابی
مست و مدهوش گرفتار عذابی
چشم روشنگر صبح
میگشاید پلک خواب آلودهام را
دست پیک سحری
میفشارد زنگ واحد بیداریام را
اولین نور سپیدش فاش میسازد تباهی
دست ردی میزند بر هر سیاهی
برخیز و ببین مهر، عیان شد
روزی دگر از کار فروبسته این
دور و زمان شد
مهرداد درگاهی
شِکُفتن شکوه عـشق و مژدهٔ شادی میلاد ستارهایست
روئیدن گُل و نوید آفریدهشدن فصل بهاران عـشق است
جـاودان بــمان ای بــهتــریـن هدیهٔ گـیتـی
جـشـن بـهتـریـن بـهـانـهٔ زنـدگــی مـیـلاد
عـشق است
سـبز باشی چـون تـکـرار هـر نـو بـهاران
شــکوفه بـاران و شــادی و نـوای ســاز
عـشق است
بـتاب ای خورشید پرفروغ ؛ ای مهر جهانافروز
مــیــلاد ســرور و جــانـان ؛ بــی هـمتــای
عـشق است
بمان مثل ستارهای درخشان چونستارهٔ سهیل
خُجَسته باد مـیـلاد تو ؛چون ماندگار در سرای
عـشق است
سیمین پورشمسی
آمدی با شور و پُر حرارت آمدی
آمدی خدا. خدا. خداکنان
آمدی با باوری از پیش ساخته آن چنان
پیش رو امّا ناشناخته بی گمان
آمدی تا که رها سازی مرا
همچو رودی سوی دریا سرنوشتم را
آمدی باورم را صیقل دهی
زخم های کهنه ام را اندکی مرهم نهی
نَفسِ اَمّآره را لَوّامه کنی
من تشنه ی خراب شدن از آن سو
کوچه ی داستانم سوت و کور
اینک امّا ای کاشها را مینویسم تک به تک
رو به فردا میکنم با صد اگر...
عباس سهامی بوشهری
سالهاست
دگر فصلی نیست
تا بخواند به نای بی نفس این خاک
رستاخیزی بهاری
نیلوفری نیست
تا بگوید از الههٔ آب
مگر سنگ نگاره ای یغما شده
که آنهم زبانش را
فقط اجانب می دانند
.
.
.
ای گل
یاوه می گویند خارها
قلم تو غنچه افشانست
غم مخور
کَی رسد به پای غزالت
آن خر که
پالانش کفایت می کند بار عذاب را
راه فهم صعب وُ فهمداران
گله دارانند
خیلِ میش های بی اندیشه را
غم مخور......
.
.
.
سرود زندگی بخوان
اینجا
روز
همه مرگبارانست
حتی آنجا که
مأمن امن حیات بود
امروز قتلگاهیست
در قاب یادگار یک دریاچه
آری..... سرود زندگی بخوان
که آخر رُودِ حیات
هدیه می کند همه را به کام هیولایِ مرگ
بیا کمی زمزمه کنیم زندگی
که آب رفته باز نیاید به جُوی.....
علیزمان خانمحمدی