نپندار باری گران بوده ام

نپندار باری گران بوده ام
و یا از ازل ناتوان بوده ام
که منهم زمانی جوان بوده ام
کمانگیر و ابرو کمان بوده ام
زمانی امیر بیان بوده ام
سخن گوی شیرین زبان بوده ام
به سبزی سرو روان بوده ام
به گلهای بستان امان بوده ام
به اردوی رندان و رزمندگان
سزاوار نام و ‌نشان بوده ام
به دلدادگان و مریدان مرید
مراد دل سالکان بوده ام
علیرغم غوغای نام و نشان
ولی در عمل مهربان بوده ام
در اندیشه ی کودکان پریش
در اندیش بیوه زنان بوده ام


شهاب سنگانی

پائیز خبر داشت که این شیوه باغ است

پائیز خبر داشت که این شیوه باغ است
گه خانه سار است و گه آلون کلاغ است

چون رایحه مریم و نسرین و اقاقی است
گه مایه درد است و گهی مرهم داغ است

پائیز خبر داشت که هر گوشه سرسبز
دربند کمال است و دلآشوب فراغ است

هر برگ شقایق که در این دایره روئید
لبریز شرنگ است و تبآلود ایاغ است

پائیز خبر داشت ولی فاش نمی کرد
این بیشه پر از همهمه روبه و زاغ است

هر دامنه اش رو به تماشای دیاری است
هر خاطره اش آینه چشم و چراغ است

پائیز خبر داشت که هر شاخه ی بی بر
خود هیمه ناسوخته در کنج اجاغ است


علی معصومی

پاییز بهاری‌ست که دیدن دارد

پاییز بهاری‌ست که دیدن دارد
عاشق شده و شوق رسیدن دارد

با رقص دل‌انگیز درختان در باد
موسیقی این فصل شنیدن دارد


حسن عباسی

دریایی بی جان،

دریایی بی جان،
در سکوتی مرگبار می زیست
درختان سیاه پوش در لباس اندوه
همه جا به چشم می خورد
فریادی سرخ آبی رنگ
در میان آن سکوت خاکستری و ملال آور
مدام راه را گم و پیدا می کرد

چه دشوار است
از دریای بی جان نوشتن ...


فاطمه دانشور

اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

ای منجی زمین و زمانه نگاه کن
لطفی به حال خسته ی این بی پناه کن

از داغ عسکری (ع) دل من روبراه نیست
با یک اشاره حال مرا روبراه کن

تفسیر بهار بی زوالی آقا
کوبنده ی خط ابتذالی آقا

هرچند ز دیدگان نهانی اما
خورشید روز و ماه و سالی آقا


اسماعیل ایوانکی

بی وفایی های خود را گرچه حاشا می کند

بی وفایی های خود را گرچه حاشا می کند
عاقبت پس می دهد هر آنچه با ما می کند

گر تحمل میکنم او را دلیلش ضعف نیست
باغبان با تیغه های گل مدارا می کند

با رقیبان می نشیند چهره اش وا می شود
با رفیقانِ خودش اما و آیا می کند

در غیابش دیدن عکسی مرا آرام کرد
برکه خشکیده گاهی کارِ دریا می کند

گرمِ کار خویش بودم ظاهرش ما را فریفت
اهلِ عقبا را همین ها اهل دنیا می کند

جواد میری

سهم من از زمین

سهم من از زمین
زمان
آسمان
و بهشت
تنها نام من است و بس
به آن طنینی که
از لبان تو برمی‌خیزد

مرا از من نیز بگیر
اما از زمین
زمان
آسمان
و بهشت
محروم مکن


علیرضا غفاری حافظ

ورق ورق شدم ازین لب شکر فشان تو

ورق ورق شدم ازین لب شکر فشان تو
چه طاقتی کشانَدَم به منظر بیان تو
نفس نفس بریده ام مثال اسب سرکشی
بر آستان و پهنه‌ی عبور و امتحان تو
اسیر پنجه می کشد به چهره ی مشوش و
چه ناخنی به سر کشم ز چنگ بی امان تو
ارادتی نمی کنم دگر که آستانه را
گرفته از گلو کنون قساوت کیان تو
زمان ماجرا دگر گذشته قانعم مکن
که باز بندگی کنم بر عرصه ی کسان تو
صدای نعره ی دلم نشسته در گلو، ببین
همیشه گریه ای بود کنار آسمان تو
مرا سلام دیگری عذاب و آرزو بود
از آنزمان که میچشم ز خون دل لبان تو
مذاق لطف دوستان جوانه ی طرب زند
مباد آنکه باشدم نیاز بر تکان تو
هدر شد این گلایه ها که خون سینه میخورم
خدا فقط به خاطرم فزاید آستان تو
تمیز تر بگویمت، گذر مکن ازین گذر
که باعث هلاک شد ،شباب و عنفوان تو
بیا سعید امشب از شرایط رساله گفت
زسرنوشت و عاقبت، ز فتنه ی زمان تو

سعید آریا

کی گفته مادرزاد بودم.؟

کی گفته مادرزاد بودم.؟
با شاعری همزاد بودم.؟
همزاد من دردیست در سینه ام خفته ست
قبلاً که عاشق بودم حالا که آن پخته ست
کی گفته مادرزاد بودم.؟
با شاعری همزاد بودم.؟

پیروز پورهادی