پدر بزرگم وقتی خسته،رنجور و غمگین بود.

پدر بزرگم
وقتی
خسته،رنجور و غمگین بود.

نگاهش برق میزد
لبخند میزد
و
میگفت:

تو این دنیای پر طلاتم
یه جایی هست
که هر خطی
صاف میشه
اگه خودت هم بخواهی
یا عالمی اراده کنند
دیگه نمیونی
خط کج و موج بکشی

ازش پرسیدم
پدر بزرگ انجا کجاست؟

گفت:
نگرد؛
خودش پیداش میشه
و
وقتی داشت چشماش رو میبست
من ان جا رو پیدا کردم


سیاوش دریابار

هوای بهاری

هوای بهاری
پراکنده می شود در دنیا
مثل نفس مسیحا
م یرود کوه به کوه
دشت به دشت
شهر به شهر
روستا به روستا
تا زنده کند گل و گیاه با هر نفسش
از درون کفنِ برفِ پوشیده برتنش
نفسش بدَِمد بر گل های خفته
در خاک سردِ نهفته
بدَِرَد کفن سفید، از تن کوه های بلند
هوای بهاری پراکنده می شود در دنیا
مثل نفسِ مسیحا
تا زنده کند گل و گیاه
تا بپوشاند لباس سبز بهشتی
بر تن درختان پر شکوفه
تا دوباره رستاخیز زنده شود
در چشم های خسته

قدرت قبادی

در جهان تنها و خسته، میهمانم کن خدا...

در جهان تنها و خسته، میهمانم کن خدا...

با دلی از غم شکسته، میهمانم کن خدا....

یاریم کن من اسیرم کنج این عزلت سرا...


همچو مرغه بال بسته، مهمانم کن خدا....

تابکی رنجیده باشم در غم اندیشه باشم ...

زین جهان از هم گسسته،میهمانم کن خدا..

خسته ام بس جنگ دیدم مردم رنجور دیدم...

خسته ام از بمب هسته،مهمانم کن خدا...

بارالهاشوق دارم شوق یک پروازدارم....

کوله اش سلطان ببسته،میهمانم کن خدا...

رسول مجیری

نگار از ما خطا دیدی؟ دلت رنجیده بدجوری

نگار از ما خطا دیدی؟ دلت رنجیده بدجوری
الهی دور باد از جان عاشق چشم هر شوری

پرم از حسرت پرواز در کنج قفس امّا
مرا محکم به دیوار قفس کوبیده مجبوری

میان برکه ی چشمم شبیه ماه ظاهر شو
ببین در دام تاریکی گرفتارم، عجب نوری

حواست هست قلبم با نفس های تو جان دارد؟
حواست هست آهنگ منی در گام ماهوری

ظریفی، ترد و نازک مثل گل های بهارانی
شکفته بر لبت لبخندهای ناز منشوری

دچار سیب، گندم یا بهشت بی تو بودن ها؟
بیا آدم شدم وقتی فریبم داده ای زوری


معصومه بیرانوند

رفتی که با غصه هات تنها بمانی

رفتی که با غصه هات تنها بمانی
رفتی که با قصه هات شیدا بمانی

مردم سخره شهر، نبودند بهر تو عادل
ندیده جهان، دگر عاشقی مثل تو فادل

روحت شاد باد ای تنهایِ عاشق پیشه
همچو فرهاد بزدی به کوهِ عشق تیشه

ای عاشق ترین مَرد، در شهر دگر نیستی
کوچه های شهر پر ولگرده اما تو نیستی

فادو عشق لیلی داشت و دیوانگی عشاق
عاشقی را معنا کردی و شدی شهره آفاق

عشق با اسطوره های عاشقی زنده مانَد
هر که عاشق بمیرد، تا ابد جاودانه مانَد


عسل ناظمی

تو واژه ای، تو کلامی

تو
واژه ای، تو کلامی
تو بوسه ای، تو سلامی
چگونه می‌توانم که غایبت بدانم...


محمدعلی_سپانلو

می خواهم از پیاله چشمت می بنوشم

می خواهم از پیاله چشمت می بنوشم
مست شوم،
تا مرا در باده رندان مست جای دهند،
تا شوم مجنون تو،
غافل ز خیل عاقلان
من به این دیوانگی در کوی تو
سخت محتاجم ،ای لیلی مه روی من.


سحر کرمی

وقتی خون پاییز تو رگ هات باشه

وقتی خون پاییز تو رگ هات باشه
هر چقدر هم بهار صدات کنن
باز هم پاییزی و ذات پاییز بودنت تغییر نمیکنه ...
وقتی زاده ی پاییز ی زندگیت هم طوفانی از پاییزه
هی تلاش کنی و خودت رو محکم‌ گره کور به بهار بودن بزنی
فایده ای نداره
طوفان پی پی در پی آنچنان زمین ت میزنه که
فراموش نکنی زاده پاییزی ...
اما هیچ‌ کسی نمیدونه توی اون سکوت ،
توی اون بغض پنهون،
توی اون صدای پر درد
توی اون چشمای پر اشک
رد ی از حساسیت نیست
بلکه جای پای ی دنیا حرف ه ...

سارا هاشمی