ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آنکس که حیاتِ جاودان دارد کیست
از چشمهی جانفزا نشان دارد کیست
جانی که دمی هست و دمی دیگر نیست
گو آنکه زمانه را عِنان دارد کیست
علی نیک بخت
خواستم از کوچهی عرفان گذر کنم
بیانتها بود و همچنان در گذرم
علی نیک بخت
گفتم که اگر تو یک قدم پیش آیی
صد بوسه زنم بر لب و بر پیشانی
گفتا که منِ خسته چرا برخیزم
ای کاش تو خود بوسه و لب پیش آری
علی نیک بخت
شد فصلِ زمستان و خزان هم شد طِی
باران که نبارید و سرآخر شد دِی
تا بهمن و اسفند نشد نازل هیچ
برفی هم اگر بود کِی آمد؟ شد کِی؟
علی نیک بخت
گر دانه به دستِ باد لرزنده شود
آنگه که فِتَد به خاک ارزنده شود
زان شاخ که سرکشد به افلاک چه سود
گر شاخه رِسَد به بار افکنده شود
علی نیک بخت
گر کوزهگری ز خاکِ دل گِل سازد
هر کس که خورَد ز کوزه دل میبازد
هر دانه که در خاکِ دلی کاشته شد
بیدی شود او که سایه میاندازد
علی نیک بخت
ما در پیِ مجهول ز معلوم بریدیم
در مسئله گم گشته و مطلوب ندیدیم
هرگاه میانِ رهِ هشیاری و ادراک
بیراهه گزیدیم به مقصود رسیدیم
علی نیک بخت